زن عموام مارال

دوستان عزیز داستانی که می خوام براتون تعریف کنم در مورد مارال هستش

اول از خودم بگم من آرش هستم و ۳۸ سالمه ما توی خانواده ۵ نفری زندگی من و مامان بابام دو تا از جابجایی پیش که سی سالشه و ازدواج کرده و یکی از بیست و شش سالشه و هنوز مجرده و توی خونه زندگی می کنم مثل خودم هم از مارال مارال ۳۶ سال ۴۲ سال از من کوچیکتره عموم هم ۵۰ سالشه و ۱۴ سال از مارال بزرگتره مارال عشق بچه های من بود ولی متاسفانه عموی نامرد من اونو ازم گرفت الان هم نمی تونست کاری بکنه چون که مامان بابای مارال چشاشون به دنبال پول اینکه دخترشون با یه مرد نسبتا مسن ازدواج کنم من خیلی تلاش کردم خیلی با هم صحبت کردم خیلی با مامان و بابای مارال صحبت کردم ولی فایده نداشت حرف خودشون رو زدن کار خودشان را انجام دادند منم مونده بودم چی کار کنم بعد از کلی تلاش آخر مجبور شدم تسلیم بشم واقعا خیلی ناراحت بود اون مدل شیشه من وی گفت متاسفانه خانوادهاش دوست دارم با یه مرد پولدار ازدواج کنه و اصلاً به اینکه دخترشون چه حالی میتونه داشته باشه و چقدر میتونه توی زندگی کلی ناراحتی به خاطر همین ازدواج نصیبش بشه همه چیز نمی دانند خانواده فقط به فکر خود شنیدم و فکر آینده ما را خلاصه یه روز مثل همیشه گوشی بود دیدم یکی بهم زنگ میزنه دیدم ماله اگه میخوای همین الان یه کاری بکن فردا دیره فردا قراره اون بیاد خواستگاری و مامان بابام از همین الانم که دارم چیکار کنم خلاصه من هر کاری کردم نشد اما حفظ تفکرات من ما لازم گرفته از خیلی ها صحبت کردم ولی از خر شیطون البته چی بگم یه جورایی میشه گفت تقصیر خودم بود که تصمیم گرفتم با ما را دیدار کنم و از طریق عمومی گفتم منو برسون با همسر آیندم قرار دارم چشم خورده بود مارال اونجا بود که عاشق مار شده بود داستان غم انگیزی دوستان به نظر شما من چی کار کنم حالا یکی دیگه عوض کرده نمیتونم کاری کنم دوستان عزیز اگه تو دستمونه کردی فعلاً

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *