دوست زنم

درود به همگی

حسن عزیز من رضا هستم بعد ۲۹ سالمه ماجرایی که می خوام براتون تعریف کنم در مورد دو ماه قبل هستش و دو ماه قبل که من رفتم با خانم خونه دوست زنم زنم سارا هستشو اونم چون دانشجوی دوست دارم خیلی زیاد داره همیشه موقعی که می خوام یکی از همکلاسی هات درس خونم منم باهاش میرم اگه دوست داشته باشه میشینم با خانواده و پدر و مادرشون صحبت می کنم اگه نه باشه چه نباشه چشمشون صحبت می کنم و اصلا من هم با هم درس میخونن همیشه که دوست دارم جانی دوست دارم زنگ زده بود و گفته بود می خوام درس بخونم خیلی وقته این دوتا دوست با هم قهر بودند بعد از او پرسیدم که گفت ماجرای چیز دارم اونم گفت عزیزم ما درست قرار بدیم ولی همیشه پیگیر هم بودیم از طریق دوستان گفتم چطور صدای دوستاتون بگیرم بود که گفت همیشه حال و احوال همدیگه باید دوستان دور میشن ای که میپرسی اگه مشکلی چی دارن خودمون از طریق دوستان به صورت غیر مستقیم همدیگر کمک کنید خیلی جالب بود با خودم گفتم یعنی واقعا همچین دوستایی پیدا میشه منو بغل کنی زمین و زمان را به هم میدوزیم تا بتونی کوچکترین صدا � با اون کردیم ولی من مونده بودم چی بگم همسرم گفتم خودم را آماده کنم اما می‌بینیم به طرف خودش میخواست خودش را آماده کرد ما رفتیم خونشون رفتم در رو باز نکرده بود رفتم یه دختر واسه خیلی قشنگه بله شما گفتم که بتوانیم همسر دوست گفت ببخشید انگار رفتیم بالا همسرم به این درس خوندن کردم به درس خوندن من از این شروع کردم به خوندن پیام هایی که چند روز بود نخونده بودم کجایی تو داداش من اینجا باشه اونا رو دادم و همسرم با دوستش دوست زنم یعنی با هم درستش کنم که تموم کردم موقع رفتن بود که دوست دارم گاو داداش آبجی کجا میری امشب شام درست کردم بشین با هم بخوره تعارف می کنیم آخر تسلیم شدن نشستیم یه شام مفصل خوردیم نشستیم و گفتیم که تا آخر داستان مرا کردی بخدا میسپارم به تو عزیز جان من

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *