داستان دختر خاله نازنین

آنها در سال ۲۰۱۶ میلادی من متوجه شدم بعد از زندگی شدی که داشتم ظاهراً سرطان داشتم این سرطان باعث شده که من از زندگی ناامید شم همچنان من دوست میدارم که همیشه هوامو دارند شاید براتون سوال بشه به خاطر چی اینجوری شدم به این دلیل که من


ساعت سه شب من و دوستانم در کلبه تنهایی نشسته بودیم در شهربازی اونجا سریال آنا رو می دیدیم خیلی ترسناک بود و هنوز که هنوزه به خودم میگم یک کاش که به این کلبه نمی رفتم چون باعث شده دو تا از دوستان و بر اثر مرگ بدون جواب دختر خاله پس از مرگ بدون جواب بمیرند و حتی جسد هاشون پیدا نشه شاید براتون سال باشه داستان از کجا شروع شد داستان از اونجا شروع شد که من یعنی الینا ۱۸ ساله در شهر در شهر سئول به دنیا آمده بودم و به دلایلی به نیویورک سفر کردم برای ادامه تحصیل و دانشگاه همچنین خانواده نوشته ها
سلام من رضا هستم اسم آناهیتا است آناهیتاهبه مدرسه عروسی رفت و اینکه من را دوست دارند من از اون متنفر هستم ولی او من را دوست دارند عشق چیست دختر خالع عشق چیست که می‌داند چیست میدانید مثل موج های دریای بیکران و ابدیت است که میداند چه کسی می‌تواند با ما باشد خداوند را دوست دارم و از شیطان متنفر می زندگی من است دوستان دارم زندگی زندگی زیباست اگر فکر درست و عقل باهوشانه داشته باشی میگن می‌گویند جاهدی دانا ناقل ادب را از بی ادبان بیاموزید سلام چطورین بچه ها حالتون چطوره خوب هستین دوستون دارم خداحافظ از همتون با این درصد به درگاه تو

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *