داستان خواهرم


سلام به شما عزیزان همیشه در صحنه من کامران هستم و 22 سالمه قدم 184 سانتی متر هستش

و نسبتا قد بلند هستم رنگ پوستمم هم گندمی روشن هستش و از طرفی هم وزنم هم 70 کیلو گرم هستش و همیشه میرم باشگاه و اندام عالی دارم خداروشکر چون همیشه ورزش میکنم حتی اگه باشگاه هم نرم ورزش ها و تمرین های روزانه ی خودم رو دارم
خوب بزارین از خانوادم بگم خانواده ی ما یگ خانواده ی نسبتا مذهبی هستش ما یک خانواده ی چهار نفره هستیم من مامان بابام که مامانم رییس یک مدرسه ی دبیرستان دخترانه هستش پدرم هم رییس یکی از بانک های شهرمون شیراز هستش خواهرم که دو سال از من کوچیکتره و دانشجوی پرستاری هستش من هم مهندسی عمران میخونم
خلاصه نگم براتوم بچها زندگی ما مملو از اتفاقات خاص هستش و همیشه ما سعی میکنیم کار های خوبی رو توی زندگیمون انجام بدیم.
ماجرا از اونجا شروع شد یه روز مثل همیشه که من از دانشگاه اومده بودم خونه دیدم هیچکس نیست رفتم پای تلویزیون دیدم از اتاق بغلی صدایی میاد تعجب کردم کی میتونه باشه خیلی استرس داشتم اول زیاد توجهی نکردم با خودم گفتم حتما من خیالاتی شدم تا دیدم نه این صداها ادامه دار هستش و تمومی ندارم در جا بلند شدم و آروم آروم رفتم سمت اتاق بغلی دستمو گزاشتم رو دستگیره ی در وای بچها باورتون نمیشه صحنه خیلی عجیب و باورنکردی دیدم از خواهرم انتظار همچین حرکتی رو نداشتم.
کل اتاق شده بود پر از شرشره و تزیینات خاص دخترونه برای تولدم که ددیمخواهر بساط تولد رو اماده کرده بله تولد بابام بود خیلی از دست خواهرم ناراحت شده بودم که چرا منو در جریان نزاشته بود که منم کمکش کنم وقتی با خواهرم صحبت کردم متوجه شدم یه چیزیو ازم پنهون میکنه وقتی فهمیدم و از زیر زبونش کشیدم بهم گفت میترسم مث سری قبل تابلو بازی در بیاری و بابام بفهمه خلاصه تولد بابا رو جشن گرفتیم و بعد ازا ین ماجرا با بابام صحبت میکردیم که بابام گفت بچهای گلم من همیشه میدونستم که روز تولدم میخواین برام جشن مقصل بگیرین و بروی خودم نمیاوردم و طوری جلوه میدادم که فکر کنین من سوپرایز شدم این است کار والدین البته یکی از کارهایی که همیشه میکنیم. اونم فقط به خاطر شماها.
خوب دوستان اینم داستان من بود امیدوارم خوشتون اومده باشه مرسی ازتون