داستان همکارم توی دانشگاه


درود به همه من آیدا هستم و ۳۲ سالمه قدم ۱۵۹ سانتی متر

از ۳۴۱ کیلوگرم است ببخشید بچه ها ۴۱ کیلوگرم هستند ماجرایی که می خوام براتون تعریف کنم در مورد یکی از پسرای دانشگاه بود البته این رو هم بگم که من توی دانشگاه درس می دادم سینگلم تموم دخترا دنبال یه مرد هستند که ایده آل و ملاک های خودم را داشته باشه یکی از پسرهای سروزیر دانشگاه کاری به کسی هم نداشت من بودم خواستم به هر بهانه ای میشه پسره از وسایل زیر انگار به دخترا نسبت به دختر هیچ حس خاصی نداره �د از طریق یکی از دوستانم که خانواده انگار می‌شناخت آمارش درآوردم که معلوم شد که قبلا ازدواج کرده و همسرش دیگه سانحه تصادف و فوت کرده از اون موقع تا الان خیلی فرسته به ندرت میخنده شاده همین عامل باعث شده که کلاه سر به زیر بشه کاری با کسی نداشته باشه فقط دستشو میده میره و کلاً هم یه بار هم ندیدم بخنده همیشه وقتی خنده دار میشه توی دانشگاه کسی جوک تعریف می کنه دقیقا چه نگاه می کنم انگار نه انگار کسی چیزی گفته فقط یه روز نیمه لبخنده ولایی میزنه که دوستان ناراحت نشه و به خاطر رودربایستی ولی من هم تاثیر نشدم کم کم خودمو بهش نزدیک کردم ولی این پروسه نزدیک دو سال طول کشید نزدیک داستان از وقتی که من اون طه میان نزدیک‌تر شد بیشتر می خندید روکش خیلی بهتر شده بود و خودم گفتم خدا را شکر یه آدمی که اتفاقی واسش پیش اومده بود و فرصت بود گوش گیر بود توی خونه نشسته بود و برای میزد الان خوشحاله دانش آموز خیلی تعجب کردید معلمی که همیشه غمگین و ناراحت بود انگار یه بغض بزرگی بوده الان خیلی خوشحاله همیشه خانه نمیدونستم تا این حرف‌ها خوشحال باشه همیشه هر جا میره همه رو میخندونه خلاصه بالاخره ازدواج کردیم الان ثابت یه پسره یه دختر هستی مرصاد تو ندیدم که تا آخر داستان های امریکایی داستانی به خدا میسپارم خدانگهدار