درود به همه شما عزیزان من پارسا هستم از شیراز ۳۱ سالمه قدم ۱۹۱ سانتیمتر هستش و ۸۵ کیلو گرم هستم
ماجرایی که می خوام براتون تعریف کنم در مورد یک ماه قبل هستش که دوست زنم اومده بود خونمون اول از خانمم بگم سهیلا هستش و سه سال از من کوچیکتره و ۲۸ ساله تو دانشگاه با هم آشنا شدیم اولین باری که تورو دیدم عاشقش شده بودم با خودم گفتم این باید مادر بچه هام باشه یه دختر نجیب دختر پاکدامن چههای پسر کلاسم ازش میترسیدن حساب بود ازش کوچکترین متلک به دختر به دختران میگفتند وقتی که اونجا بود می شنید � اون پسره شدیدا برخورد میکرد کاری کرد این پسر مثل سگ پشیمون بشه این پسرایی که بیشعور بودن ها باز هم این کار را تکرار میکردند دیگه وقتی که یک سهیلا تو نزدیکی بود یا تو اون کلاس بود هیچ موقع کوچکتری شوخی با دختر دختران میکردم ۳۲ شوخی های قدیمی کردن یا تیکه انداختن و همین امر باعث شده بود من بیشتر و بیشتر عاشق و سهیلا بشم با چه بهونه ای خودمو بهش نزدیک کنم اگه مستقیم باشیم هم صحبت میشه شدم حالا میگرفت سعی کردم ببینم یکی از همکلاسی های دختر این بیشتر باشد در ارتباط بله نازی دا دختری بود که بیشتر از بقیه با سهیلا در ارتباط بود اول باید نازیلا در ارتباط باشند �ر رابطمون تا این حد رسید بعد از طریق اون بتونم به زن نزدیک میشود و در همین کار را هم کردم و خدا را شکر که جوابم داد و الان خداروشکر سه سالی که من با سهیلا ازدواج کردم و ما تصمیم گرفتیم نازیلا را دعوت کنیم به خودم که اون با عصبانی ازدواج باشد �ن که چند ساله درگیر زندگی هستیم و کلا یادمونرفته یادی از نازیلا کنیم که خانمم بهش زنگ زدم گفتم بیاد من از طرف خودم هم ثابت کردم که دیگر خلاصه شهربانو یه هفته این مناطق جاذبه های گردشگری و تفریحی نشونش داریم خلاصه این چند روزی که اونجا بود سنگ تموم گذاشتی در مقابل محبتی که نازی ها به مرور کرده بود چیزی نبود ولی یه بخشی شد ارشاد با این کارت رو میکرد دوستان عزیز از اینکه تا آخر داستان ما را همراهی کرد این داستان گفتم حتما حتما واسه اینکه همیشه قدر دوستای خوب خودتون رو بدونیم هیچ وقت یادتون نره قبل از کی شما را به اینجا رسیده به این موقعیت خوبی که رسیدیم و و بدونید که دوستای خوب رو باید همیشه ازشون به هر بهانه ای داستان دوستان عزیز یه داستان دیگه بدرود