داستان داداش دوستم

سلام عزیزم حالتون چطوره داداشای گلم ماجرایی که می خوام براتون تعریف کنم در مورد داداش بهترین دوستم هستی

۳۴ سال از من کوچکتر است شما اول دبیرستان هستم و این انجام دبستان البته تا اون موقع که ما کوچیک بودیم زمان یعنی سال ۱۳۹۰ ۱۰ سال از اون پسره من یه دوستی داشتم به اسم راجا راجا هندوستان چطور بگم که خانواده شون پدرشون همین جا به دنیا اومده یعنی توی ایران پدربزرگش زمان قدیم از هند مهاجرت کرده به سمت ایران آخه عاشق فرهنگ ایرانی بود به همین جهت یه زن ایرانی گرفت و این طور هم شد که این دوستم هم هندی و هم دیگه وقتی که به عقب نگاه می کنی یعنی به اجدادش ایرانی بودن فقط یک پدر بزرگ داشتن یه جورایی میشه گفت ۱۲% شنیدی فرهنگهای خودشونم توجه داره هم فرهنگ اصیل ایرانی هم فرهنگ این امر هم باعث شده که زبان هندی هم بخونه و استاد بشه استاد منظورم اینه که قشنگتون روان صحبت کنه با هندیا که اینجا دارم دوستم یه داداش به اسم پسر خوب بود ولی یکی از مشکلاتی که داشت این بود که خیلی زود از طرفی یکی از مزایایی که محمد تصمیم گرفتم به محمد میشم انقدر دوست دارم تا اونجا بودیم که من با اون پسر رابطه خیلی خوبی داشتم �ز به روز رابطمون بهتر و بهتر می‌شد و دوستانم از حسودی میکرد یه روز میشه که من اومده بودم خونه دیدم یکی گوشیمو سرمیزنه دیدم که محمد هستش یعنی داداش دوستم بهم گفت عزیزم بیا خونمون باهات کار دارم گفتم زشته �مد باز میاد متلک میگه میگه شما یه چیز تون هست می‌کنید گفت داداش محمدم اینجا نیست فقط بیام همینطور هم شد منم حرکت کردم و رفتم سمت خونه خونه شون وقتی که رفتم اونجا دیدم اگر خونه شیک و باکلاس دارم همین هم باعث شد که من بیشتر دوست داشتم داشته باشم با خانواده ارتباط برقرار کنیم که رفته بودم یعنی همون دوست دیدار محمد کتاب فارسی ششم آورده گفت داداش ممنون میشم اگه بهم کمک کنید فردا امتحان دارم منم کلا هیچی نخوندم رفتم سمتش کمکش کردم دوستان عزیز این که تا آخر داستان به همراه کردیم داستان به خدا میسپارم خدا نگهدار شما دوستان

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *