داستان پسر عموم


سلام به شما دوستان عزیز من مریم هستم و ۲۰ ساله

ماجرایی که می خوام براتون تعریف کنم در مورد پسر عمو مهستی که اسمش فرزاد هستش من فردا از رابطه خیلی خوبی داشتیم این هم مثل کارد و پنیر بدیم هم مثل عاشق و معشوق هم مثل شیرین و فرهاد مثلث سیاه و سفید خلاصه رابطه من خیلی پیچیده همین امر هم باعث شد همین دعوایی که تو بچگی داشتیم وقتی که گذاشتی یه حس خاصی نسبت به هم داشته باشیم اس ام اس به تست نفر هم حس عشق هم براتون ماجرای تعریف کنم که با فرزاد داشتم ولی پسرعمو یا بهتر بگم دوست دوران همین حس تنفر و عاشق باعث شده بود رابطه مون خیلی بهتر از قبل بشه دعوای بچه باعث میشه شیرین تر از قبل به نظر بیام قبل از تو بود با یک گلوله خورده نمیشدیم برای هم ولی الان نه انگار عوض شده انگار توی بچگی موندیم و دوستان عزیز می خوام براتون با هم روی دست زبان انگلیسی هم کار کنیم که از بچگی زبان انگلیسی مشکل داشتم ولی از وقتی که پسر دختر عمو پسر عمو با هم تا کرد دیگه مثل قبل نیستم وقتی که پسر عمو اومده بود خونمون زبان انگلیسی چیکار کنم خدا بالاترین نمرات خلاصه همینطور روز به روز نزدیکتر و نزدیکتر بشه بالاخره فرزاد تصمیم گرفت با خانواده شب خواستگاری بدون هماهنگی با هم من باید خیلی راضی بودم داستان برای همراهی کرده تا یه داستان دیگه شما رو به خدا میسپارم


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *