داستان به برادر شوهرم وقتی شوهرم خونه نبود


دوستان عزیز من پارمیدا هستم قدم ۱۷۵ سانتی متر هستش

کیلوگرم هستش برادر شوهرم هم اسمش علی هستش اونم یه جورایی هم سن و سال آینده بچگی باهم همبازی دوران بچگی با هم تصمیم گرفتیم که در آینده با هم ازدواج کنیم ولی بخش اونجور که باید و شاید می‌شد به من یار نبود برادر بزرگ تصمیم گرفت یا خواستگاری من نمیتونستم در صورتی که اونم همین حرف نمیتونه به خانه‌های خود به اینکه رابطه‌اش با خانواده اینطور خراب میشد وقتی بهم بگه که من عاشق �ادرم هستم دیگه همین عامل باعث شد تن به ازدواج زورکی بودیم راضی باشیم چون که این وسط اون که برادر زن برادرش دزدیده و رابطه این دو برادر خراب بشه کاری کار می‌کردیم ای کاش ای کاش نمیرفتی همدیگرو دوست داریم و انشالله به کمک خدا و با سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با هم ازدواج می کنی با من یار نبود وقتی ازدواج کردم شوهرم های الکی می آید دنبال کوچکترین بهونه بود احساس کردم رضا داره یواشکی اهل دود و دم شده که حواسش نبود ادکلن ادکلن باشه که من بفهمم متاسفانه مواد مخدر مصرف میکنه ازش طلاق بگیرم اونم راضی نبودیم و نگیرد اگه طلاق بگیریم نشونت میدم که گفتم محله چی گرفت گفتم باشه نشون میدم اگه جدایی ما فقط باعث بشه من به محل آن رسم بازم محرم حلال جونم آزار ندارم اجرا فقط یک مرور کردم کی هستش با بازی در میان گذاشتن باهاش صحبت کردم و پس از طلاق بگیری خیلی بهتره دوستان عزیز از این که تا آخر داستان من و پیشگیری و در آخر هم با برادر شوهرم ازدواج کردم به خدا خیلی خوبی داری بارون اشکای بچگی همدیگه بودیم و همین باعث شده ازدواج ارتباط خیلی خوب و موفق باشه ازدواج زوده که فقط خانواده‌ها به ما تحمیل کرده است