داستان با زن چاق سن بالا شوهر دار

درود به شما دوستان عزیز من بهنام هستم 25 سالمه قدم ۱۸۵ سانتی متر

قد بلند فکر میکنه من ۳۵ ۳۶ سال میشه ولی گول ظاهر می نخوردم میرم باشگاه ورزش می کنم تناسب اندام خداییش خیلی خوبی دارم از اونجایی که من همیشه ورزش می کنم دوستان خیلی زیادی دارم از طریق همین دوستان با یه زن سن بالا میانسال آشنا شده بودم که شیعه بودن آن متعلق به هستی شد از شوهرش طلاق گرفته به خاطر همین تصمیم گرفتم برم باهاش نزدیک بشم ن امر باعث شد که رابطه نزدیک و نزدیکتر بشه که دلمو زدم به دریا گفتم می‌توانم با ۲۰ سال از من بزرگتر و ۵۵ سالته ولی من می خوام باهات ازدواج کنم بالاخره عشق سن و سال نمیشناسه خیلی هستن که از همسرش کوچکتر از خودم یه دوست دارم هفده سال از همسرش کوچکتر ولی با هم ازدواج کردن با مخالفت‌هایی که هردو خانواده داشتند ولی با هم ازدواج کردم و الان خداییش خیلی خوشبختم خلاصه خودش هم کلی مثال در این مورد زد و گفت از مردهایی که احساس می‌کنم باید زن و کنترل کنم مرد کنترل کنم به شدت بدم میاد منم گفتم همچین آدمی نیست می خوام همسرم کنترل می خواد بکنه ولی اگه مورد مهم پیش من حتماً باید با هم مشورت کنیم که با همدیگه به تصمیم بگیریم نه سیخ بسوزه دلت یار خلاصه یه روز تصمیم گرفتند با خانواده‌ام در میان وزارتخلاصه دوستان عزیز تصمیم گرفتم و خواندم صحبت کنم و بگم که با این خانم میانسال ازدواج کنم ولی موقعی که میخواستم اینو دیدم با خودم گفتم اول یکی از اعضای خانواده که خیلی به هم نزدیک و بهش بگم بهترین حالت ممکن چطور هدیه خود به بابام این حرفها بزنم دیگه هیچ دهنم سرویس شد گفتم دلم با مادرم صحبت کنم بالاخره مامانم این چیزا رو ممکنه خیلی بهتر درک کنه تا با بالاخره اونم خودش کشته مرده عاشق بابام بود که همین امر باعث شد که من برم دنبال کردید گفت پسر اون هم سن و سالانم نه فقط ۱۰ سال از من کوچیکتره گفتم مامان ۱۰ سال که خیلیه خیلی هم شنیدم ۱۰ سالگی بچه به دنیا آوردن دختر خودت میسپارم میشه که گفت پسرم تو خیلی چرب خدا به خیر کنه ولی این چرب زبونی جلوی فایده نداره اگه بابات صحبت کنی همین چوبی که تو دسته از پهنا ها میکنه پدرسوخته تصمیم گرفتم برم با من صحبت کنم مامانم تو نگفته بود هر چی باید بگه من رو همون حرفم مامانم که خودتون میتونین از اینجا که با ما خیلی دوست داره حرف باباست البته بعضی از موارد که بعضی موارد کلاهبرداری کرده باشه قبول نداره نفهمیدم چی شد یه سیلی خیلی محکمی زد به صورتم تا چند دقیقه هنگ کرده را از گوشم صدای عرعر خر میومد گفتم نکنه تو جنگل خلاصه همین باعث شد دیگه بیخیال تاییدیه خانواده بشم گفتم باشه ازدواج کرد و خدا زندگی خیلی خوبی داری ولی خیلی از دوستان آشنایان منو ترک کردند به خاطر عشقی که این خانم میانسالی خانمی که سن بالا هست شد شوهر داشت ولی شوهرش ازش طلا که خلاصه خیلی از دوستان و بهتون بگم که عزیزم عشق گاهی وقتا یه سوال داشتم من اشتباه کردم با یکی یه زنی که بیست سال از امضای دفتر ازدواج کردم یا نه یه جورایی میشه گفت جای مادرم هم سنش از از مادر من که تا آخر داستان بامن بودی یه داستان دیگه شما رو به خدا می سپارم بهرود

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *