داستان من جلوی دوست شوهرم

درود به همه شما عزیزان من پریا هستم و ۲۸ سالمه

دوست شوهرم هستش که همیشه گفت دوست میشی گفت همکاران آخه قبل از اینکه با هم همکار بشم همدیگه رو می شناختند و از بهترین دوستای هم بودند و بعد از اینکه همکار شدم به جرات میتونم بگم فرزاد الان بهترین دوست شوهرم شهاب هستش ماجرایی که می خوام براتون تعریف کنم واسه دو ماه پیش هستش که من و شوهرم واسه سفر رفته بودیم خونه دوست شوهرم ولی از قضا اتفاق خاصی افتاده شوهرم مجبور شد و توسط ۳۰ روز زودتر برگرده خونه دوست شوهرم هم متاهل هستش با یه زن خیلی زیبای ازدواج کرده این زن هم مشاغل هست شد توی بیمارستان کار میکنه و پرستار هستش می خوام براتون تعریف کنم در مورد اتفاقاتی بود که بعد از این که شوهرم رفت پیش من خلاصه اون مدتی که مشاوران نبود صبحانه ناهار شام هم شومن خرید می کردم متاسفانه اون روی خودشون یعنی خساست بازی وقتی دیدم شوهرم نبود رودروایسی دیگه نداشتن جان با شوهرم دوست بود وقتی که شوهرم نبود �لاً به محل نمیدادن همین جوری انگار با چشاش می‌گفتند ما که دایم ما چیزی واسه خوردن نداریم تا خرج کند چی بگم خلاصه بعد از اینکه �ن چند روز مزخرف گذشت برگشتم خونه یاد مادر را برای شوهرم تعریف کردم چهارم هم بخواهد نمی‌کرد و بالاخره توصیه یکی بود زنگ زد بهش جویای احوال شما اجرا شد که خلاصه اونم شوهرم بالاخره فهمید که دوسش داره و اونو ول کرد

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *