سلام به همه شما عزیزان همیشه در صحنه ماجرایی که می خوام براتون تعریف کنم در مورد دو ماه قبل هستش
زمانی که رفته بودیم خونه دوستم واسه دردم ولی نگم براتون بچه ها اون درس خوندن تبدیل به یه چیزی دیگه شد از دستوری رفتیم به درس احمدی واقعاً تجربی خیلی عجیب بود از خودم بگم من علی هستم و ۱۸ سالمه پسرای همکلاسی من نظر منو خیلی به خودش جلب کرده بود بله یه اندام خیلی جذاب سیکس پک دار قد بلند و خودشم خیلی خوشتیپ من بودم خودمو چطور باهاش تعظیم کنم چطور باهاش دوست بشم آخه یه الگوی تمام عیار بود خیلی دوست داشتم خودمو شبیه اون کنم هرطور که این لباس بپوشه هرطور که این قدم برمی داره هر طور که این صحبت میکنه منم همون آدم باشم کاملاً یه نسخه کپی شده از یکی دیگه باشم نه دیگه صفات خوبه یکیو الگو بگیرم و از اون توی زندگی خودم استفاده کنم واقعا جالب بود دوستان همچنین تصمیم گرفتم که دید هم مثل اون لباس میپوشم مثل اون طرف بر خوردم هستش اونم کم کم خودش جذب نشده نمی دونست که من دارم ادای علوم اسلام در فکر میکرد من خودم خود منی که همین کار را می کنم در صورتی که خود من یه چیز دیگه بود که پوستی روتین بود که من روی خودم گذاشته بودم ولی اون هنوز نمی دونست �اصه رابطه ما روز به روز نزدیکتر و نزدیکتر شده بود طوری که همیشه واسه امتحانا خانههای هم می رفتیم و با هم تمرین می کردیم از وقتی که با هم تمرین می کردیم درس پیشرفت کرد نفر اول ما نمی شدیم امیدوارم خدا نگهدار