سلام به همه ی شما عزیزان داستانی که می خوام براتون بگم یه جورایی پیچیده است
اول بذارین یکم از خودم بگم این یعنی ما سه تا من دوستم و همسرش که یه زمانی قرار بود با من ازدواج کنه خب بگذریم بزارین برم سر اصل ماجرا دختری که می خوام در موردش صحبت کنم که میشه زن دوستم ما هست تامون یعنی منو دوستم و اون دختر توی دانشگاه با هم آشنا شدیم مدت با من بود رابطمون طوری نزدیک شده بود که با هم می گفتیم ما برای هم ساخته شدیم و قرار آینده و در رو با هم تقسیم کنیم حتی واسه آینده واسه بچه ها منم می زاشتی که فرزندشان دختر بود اینستا بزاریم و یا اگه فرزند پسر بود اینستا همین که بهترین دوستم بود همیشه باهام بود ولی متاسفانه یا خوشبختانه برای اونا عاقبت به خیر شد برای من حسرت نرسیدن به عشقم بله مشکل اینجا بود که دوستم وضعیت مالی به مراتب بهتر از من و باباش کارخونه دار بود بابای منم که معلم بازنشسته حقوق چندانی نداشت با اون صدها کارمند داشت که درآمدشون چند برابر بابای من بود حالا خود شما دوستان عزیز میشه بکنی دختری که عاشقش بودم به خاطر پوست صرفاً به خاطر پول چون من هیچ چیز خاصی تو دوست دارم میرم میبینم البته من واسه رفیقم امیر انتخاب عشقم شکست خوردم واقعاً اینجاست میشه گفت از ماست که بر ماست من با یکی دوست شدم عشقم با همون دوست شده بود من به خاطر هم من هم عشقم البته الان میشه گفت عشقم باید بگیم عشقه دوستم با هم ازدواج کردن و چند ماهی نگذشت عشقم یه دوست زنگ زد و خیلی ناله میکرد و نگاه کنم و اذیت میکنه مدام کتکم میزنه میکنه که پولداره فکر کنم باید هرکاری بکنه هندبال می روی من انجام بده تو رو خدا یه کاری کن از طلاق میگیرم من می خوام باتو باشم اشتباه بزرگی کردم که بهش گفتم عزیزم بدون هیچ دلیلی منو ترک کردی فقط یه سوال ازت میپرسم امیدوارم راستشو بگی اگه راستشو بگی من هرکاری واست می کنم که گفتی عزیزم گفتم چرا منو ول کردی ناراحت نشو راحت بهت میگم فقط به خاطر وضعیت مالی بود ناراحت شدم تو اون لحظه هم خوشحال و ناراحت باشیم که من را ترک کرده بود و خاطره خوشحال هستیم که صداقت داشت مثل مرد حقیقتو گفت و همین طور هم شد و بعد از چند ماه طلاق ایه الان شده بود همسر من �مزد بعد همسر دوستم و همسر خودم با آن دنیای عجیبی دوستان هیچ چیز قابل پیش‌بینی نیست تا داستانی دیگر بدرود
دیدگاهتان را بنویسید