داستان خواهر زنم

مهدی هستم و ۲۶ سالمه ۱ ساله میشه که با همسرم ستاره ازدواج کردم

ماجرا از آنجا شروع شد که تعطیلات نوروزی داشتن شروع می شدند من و همسرم ستاره تصمیم گرفتیم بریم سفر بر عکس سال قبل که بقیه اومده بود خونه ما این سلیمان میخواستیم بریم خونه بقیه خلاصه بعد از کلی کوچک بین این همه فک و فامیل چه فک و فامیل های من چه فامیل های همسرم تصمیم گرفتیم بریم خونه خواهر زنم تو مشهد خلاصه بندیر سفر و خودمون آماده کردیم بریم سمت مشهد همونجا تفریحی کنیم هم بالاخره صله رحم را سفت کنیم خواهر زنم دو سال از همسرم ستاره بزرگتره و چهار سالی میشه با شوهرش رضا استفاده کرد شغلش طوری هستش که اکثر خونه نیستی و میره سفرهای کاری و مدام در حال انجام صفر هستش یه روز مثل همیشه که تصمیم گرفتیم به بیرون خواهر زنم گفتیک ماه دیگه شوهرش برمیگرده و اگه امکان داره حداقل این دو هفته را خونش می باشیم البته بنده خدا حق داره چون که خیلی سخته ۱ یک ماه تنها بودم بالاخره هر چقدر هم خودش با اینترنت و فضای مجازی و تلویزیونی را سرگرم کنید ولی بازم هیچی مثل کردن خونه و تعامل دو اعضای خانواده نیستش واقعاً چند روزی که اونجا بودیم خیلی خوش گذشت مرسی دوستان دیگه تا آخر داستان ما مرور کردیم این داستان گفتم واسه اون دسته از دوستانی که هنوز نرفتم مشهد واقعاً دوستان اگه شده حتی یک بار هم به مشهد واقعا شهر خوبیه مرسی عزیزان کامنت حتماً بزارین تا یه داستان دیگه خدانگهدار

 

 

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *