سلام به همه شما عزیزان سارا هستم و ۱۹ ساله
این خانواده زندگی میکنیم هممون دختری که فقط یک خواهر دارم و با مامانم زندگی می‌کنند که خانواده سه نفره هستیم داداش بی کلام نداشتیم ولی با متاسفانه وقتی بچه بودیم به رحمت خدا رفته یعنی ما دخترا توی خونه هم واسه مامانم نقش مرد خونه رو بازی میکنه این هم نقش پسر نداشته و دخترش هم جای مادرم از هم واسه ما تبری میکنه رابطه با مامانم خیلی نزدیک و همینطور با خواهرم ماجرایی که می خوام براتون بگم واسه همین یک سال قبل بود همیشه که از مدرسه میومدم خونه �ساس کردم همون مداری کارهایی که رفتارها شه چند روزی بود مشکلی برای همیشه می‌کرد و میخواد بهم بگه ولی روشن نمیشه چیکار کنم اول زیاد توجه نکردم ولی وقتی دیدم که نمیشه توجه نکرد خودم دلمو زدم به دریا رفتم با من صحبت کردم و گفتم اونجا چی شده گفت مامان جون اگه بهت بگم ناراحت نمیشی البته شاید من شدی بستگی به خودت داره اگه دوست داری مامانت لذت ببره که گفتمان چه لذتی نمیدونم والا بهت بگم یا نه دخترم ساعت کار کردم تصویب شد گفت باشه دخترم بهت میگم گفت توی دانشگاه که درس می دادم یکی از همکارای آقامون ازم خواستگاری کرده و منتظر جواب من هم گفتم با خانوادم صحبت می کنم دخترم به نظرتون چیکار کنم لحظه شوکه شدم با آب سرد ریخته شد احساس کردم یکی میخواد منو ازم بگیره من با آن دختر راضی نبودم ولی از لحاظ اینکه دیدم مامانم نگاه کنم مامانم داره ۲۰ سال که تنهاست تنهاست و آن هم نیاز داری که شوهر داشته باشید البته مهم نیاز دارید پدر داشته باشیم و بالاخره هر خونه ای نیاز داره یه مرد باشه توش خلاصه ما موندیم چیکار کنیم با خواهرم صحبت کردم با خواهرم به شدت مخالف ولی من موافق بودم با اینکه رابطه من و مامانم دیگه مثل قبل نباشه چون که دیگه وقتی که پایه نفر دیگه بیاد وسط دیگه مامانم دیگه نمی تونه بهم محبت کنه و تو کارای خونه بهم کمک کنه ولی البته این را هم باید در نظر گرفت از این هم مرد خونه خیلی از کارای خونه رو واسمون دیگه انجام شده بالاخره خانواده واسه همین دیگه که در روزهای سخت هم میخورم به نظر شما دوستان عزیز جواب میدادم به خود شما آیا موافقت کنیم بلکه با مادر من ازدواج کنه یا نه مجرد و خانواده سه نفره قبلی نظر شما دوستان عزیز یا حتماً نظراتتون رو کامل کنید مرسی از شما دوستان دیتای داستان دیگه به من
