داستان زنم در نبود من

کیوان هستم و ۳۴ سال قد ۱۸۰ سانتی متر

سهم سبزه روشن هستش جریان از اینجا شروع شد خانم مشغول دیدن فیلم بودم که داداشم بهم زنگ زد گوشی رو برداشتم گفتم چطوری دلیجان خوبی چه خبرا مامان بابا چطور اند که گفت خدا را شکر همه خوبن سلام میرسونن بعدش هم گفت من قراره بیام اونجا پیشتر گفتم چقدر خوب حالا که تابستان تازه شروع شده و همین جا تنهایی گفتم که حرکت میکنه علی که گفت فردا سال حرکت کنم شب البته این را هم بگویم خونه ما خونه علی داداشم مجرد با مامان بابام زندگی میکنه توی اصفهان فردا حرکت کردم اومد سمت خونه یعنی یه خونه ای که ما زندگی میکنیمو بعدش هم قرار بود فردا شب برسه خونه حرکت کنه خلاصه رفتم دنبالش پیداش کردم و سلام و احوالپرسی کردم باهاش بعدش گفتم داداش بیا بشین تو ماشین که بریم خونه هواهم خیلی عالیه خلاصه قبل از اینکه بریم خونه یه چرخی زدیم دو سه دور زدیم چند خیابونو رفتیم سمت خونه وقتی رفتی همسرم هم اصغر سفره شام را کرده بود ما هم مستقیم رفتیم خونه و غذا خوردیم بدم که غذا خوردن داداشم رفت استراحت بعد که رفتم صحبت باید آماده میشدم و میرفتم سر کار باید خلاصه خوابیدم و سر صبح بیدار شدم رفتم سرکار از خوش شانسی یا بدشانسی من رئیس شرکت کافه امروزی که ساعت میتونیم زودتر بریم خونه خیلی خوشحال بودیم جریان که خیلی اینجا پیچیده میشه جریان مهم از اینجا شروع میشه رفتم خونه کلید داشتن با کلید اومدم تو خونه دیدم یه صدایی میاد از اتاق بغل تعجب کردم چیه �ورتون میشه بچه‌ها وقتی که رفتن تو اتاق شکم زد داداشم و همسرم انتظار نداشتم بله اون موقعی که من سر کار بودند و ساعت تولد من و آماده می کردم پس چرا داداشم میخواست بیاد اونجا فقط صرفاً واسه تبریک تولدم و دست کم کم باشه مرسی دوستان از این که تا آخرین داستان کردی به خدا میسپارم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *