داستان زنم با پسر همسایه مون وقتی سفر کاری بودم

فرزاد هستم و ۲۳ سالمه قدم ۱۷۶ سانتی متر تقریباً تا هستم

و ۶۰ کیلوگرم است همیشه با همسرم نازی ازدواج کردم ماجرا از اونجا شروع شد که یه روز مثل همیشه از سرکار اومدم خونه زودتر از روزهای قبل بودم خونه چون معمولا بهداشت آمده بودند به خاطر کرونا که به وضعیت قرمز تبدیل شده بود و گفته بودند ساعت ۷ مغازه ها را ببندیم مغازه ما هم صنفی بود که جزء این دسته از مغازه ها به جز غیرضروری ها محسوب می شد سیما ماجرا از اینجا شروع شد که اومدم وقتی که رفتم خونه بدون در زدن با کلید رفتم از راه پله ها رفتم بالا و یواش باز کردم به خاطر اینکه گفتم اگه خانمم خواب باشه بیدار نشه خلاصه باز کردن رفته داخل یه جای کار میلنگه احساس کردم یه صدایی از اون دیگه اتاق میاد بله از اتاق خوابمون اون لحظه خیلی واسم عجیب بود خودمو واسه بدترین ها آماده کرده بودم با خودم گفتم با واقعیت روبرو نمیشم خودمو میزنم به اون راه و برمیگردم بیرون از خونه و چند ساعت بعد میام تو این فکر بودم که گفتم ولش کن بابا مگه چی میگید رو باز کنی میبینی چه خبره همین کارو کردم رفتم جلوتر دستمو گذاشتم رو دستگیره در خواستم درو باز کنم که یادم و یواش اینکارو کنم یواش یواش دست آوردم جلو کشیدم پایین در باز شد یواش یواش بردم چرا طوری که کسی نفهمه وقتی درو باز کردم هنگ کردم اصلا انتظار نداشتم چیکار کنم عصبانی بشم خوشحال بشم یا ناراحت حس و حال عجیبی داشتم � نظرتون چی شده بود بله درست حدس زدین آن روز روز تولدم بود و همسرم خودش آماده می‌کرد که این اتاق رو آماده کنه تزیین کنه و منو سورپرایز کنم که خودش هم کیک تولد از قبل خیلی بود همه کاراش داشتیم کرد وسط تعزینات که من یه ساعت سیدم انتظار سود اومدن منو نداشت خلاصه خیلی جالب بود خیلی خوشحال بودم با اینکه زودتر از موعد فهمیده بودم ولی واقعاً لذت بخش بود بانکس سورپرایز نشده بودم ولی بازم خوب بود مرسی دوستان از این که تا آخر داستان رو خوندیناینطوری کنید واقعا خیلی جالبه زندگی خدانگهدار

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *