بیتا هستم و ۲۱ سال قدم هم ۱۶۸ سانتی متر
و این مهم ۷۰ کیلوگرم هستش و تقریباً یک هم که فقط رنگ پوست من روشنه تقریباً سفید و بور هستند کامل تا یه حدی که میشه گفت نیمه بورس هستم رنگ چشما هم عسلی روشنه ماجرایی که می خوام تعریف کنم در مورد وقتی هستش که عیددیدنی رفته بودیم خونه دایی دایی رضا ۳۱ سالشه و تازه ازدواج کرده با ترلان خانم در قرن یادمه تابستون پارسال بود تصمیم گرفتم یه حال و هوای عوض کنم یه صفحه ای برم چون خیلی وقت بود نرفته بود مسافرت کجا برم چند روزی نداشتم یک برم مشهد برم اهواز تبریز یا تهران بگم خونه ما خونه دایی اینا هم شیرازه تصمیم گرفتم برم شیراز هم جاهای دیدنی خیلی زیاد داره همین که میتونم دایم بعد از یه مدت ببینم دایم کوچکترین داداش مامانم یه جورایی ما بچه ها خیلی باهم خاطره داریم که همبازی بودیم نه در حدی بود که وقتی بچه بودم خاطرات زیادی دارم داشتم محسن دایی رضا همیشه با هم میرفتیم خرید از مغازه حتی با هم بازی می کرد رابطه من خیلی با هم نزدیک بود خلاصه تصمیم گرفتم هم شیراز وسایل آماده کردم ساکمو بستم دوش گرفتم بعد رفتم خوابیدمکتاب بیدار بشم حرکت کنیم بریم سمت شیراز خلاصه صبح که بیدار شدم صبحانه خوردم زنگ زدم آژانس که منو برسونه بعد اونجا برید خریدم اتوبوسی که با سه حرکت به شیراز رو پیدا کردم سوارشدن که دیدم یه آقایی میگه ببخشید خانم لطفاً گفتم چرا گفت قبل از اینکه کسی بیاد بالا همه باید تحویل داده بشه اون قسمتی از پولی که مخصوص ماست برمیداریم بقیه پیش شما میمونه و یکی میان بالا ند اینجا ببینم گفت نه منم شاگردامم و معذور اگه کسی اینجا نشسته رانندهها بهم گیر میدم البته درکش کردم حق داره بنده خدا کار این بود و واقعا هم مأمور بود و معذور منم اومدم پایین چند دقیقهای منتظر بودم که بالاخره راننده آمد و با شاگرد یکی ما رو بردم بالا و پلی تو رو ازمون میگرفتن خلاصه بعد هم حرکت کردیم رفتیم سمت شیراز میخواستم دایم سوپرایز کنم و بهش نگم تو راهم و همین کار هم شد رسیدم دم در خونه زنگ زدم گفتم دایی جون عزیزم تو یه بهتر از جان عزیزتر از جانم که دایی هم گفت جان دلم چی شده چه خبر سلام ای گل بی طمع نیست کاری با یه چیزی میخوای که همچین تعریف می کنی از دایی خلاصه بعد هم من بهش گفتم دایی جون من می خوام بیام شیراز که گفت جدایی اتفاق امام اینجا خیلی تنهایی من همسایه اقامین خیشی اصلا یه وضعیه گفتم دایی جان باشه الان با جت شخصی میان تا ۵ دقیقه دیگه دم در خونتون میرسم به شوخی می کنی مگه چی خبره مگه داری گفتم آره دلیجان داریم حالا اگه تا ۵ دقیقه نرسیدم بگو باشه حرفم درست نیست و همین طور هم شد بعد از ۵ دقیقه رسیدن داریم با تعجب سلام و احوالپرسی گرمی کرد و رفتیم بالا که بد جلسه مفصل براش توضیح دادم چند روز اون جا موندم خلاصه خیلی خوش گذشت دیدنی و گردشگری شیراز به عنوان خوش گذشت مرسی دوستان از این که تا آخر داستان منو گوش کردین این داستان گفتم واسه اون دسته از دوستانی که می خوام برم سفر سفری که واقعا خوش بگذره من بهشون حتماً شیراز پیشنهاد می کنم واقعا مناطق گردشگری جذاب و زیبایی داره شما هم می خواستیم بریم سفر حتماً شیراز را مد نظر داشته باشید که زندگی شما را به خدا میسپارم بای