داستان با زن دوستم وقتی شوهرش خونه نبود

باز هم سلام خدمت شما همراهان همیشگی من بهرام هستم و ۳۴ ساله هستم

و قدم ۱۸۳ سانتی متر هستش و نهم خیلی کمه و ۷۰ کیلو گرم هستش همیشه دوست داشتم بدن هیکلی تر باشه حداقل ۸۰ کیلویی باشم البته نه اینکه شکم بزنم با ورزش و تناسب اندام به همچین حجم از عضلات برسم تصمیم گرفتم برم باشگاه بدنسازی از طریق همین باشگاه کلی دوست خودم پیدا کردم همیشه تا آخر شب با هم اونجا تمرین می کردیم میزدیم من که تازه اومده بودم باشگاه دقیق بچه‌ها بیشتر نقش مربی باسن داشتند از هرکدوم تا هر جایی که دوست داشتن به یاد می‌دادند تا اینکه کم‌کم رابطه با میلاد دوستم خیلی نزدیکتر شده بود بیشتر با اون تمرین کردم طوری که بقیه دوستان حسادت می کردم گفتم بهرام داداش جدید مارو تحویل نمیگیری مثل قم که گفتم خوب دوستان اونموقع من تازه اومده بودم د همه تون به کمک کردیم الان هم خداراشکر تا یه حدی راه افتاد من می خوام شما را اذیت کنم فعلا داداش میلاد میرم جلو ببینم چی میشه یه مدت با میلاد کار می‌کردم تا اینکه یه روز میلاد تو نگاه داداش میای بیای خونمون گفتم چرا داداش گفتش که الان حداقل دو سال با هم مرتب خودمون کار می‌کنیم و حداقل دو سالی میشه کامل همدیگر را می‌شناسیم حداقل این قدر به هم نزدیک هستیم لااقل بیام خونه های هم یه شام چیزی نیست داداش نترس کرونا نمیگیری تا حرف از کرونا زدم گفتم داداش این چه حرفیه حتما میام من از کرونا میترسم من خودم کرونا خندید گفت باشه داداش سلیم شب بعد از باشگاه میخونه ما هیچ خلاصه خودمو آماده میکردم که کی تموم میشه که بعد بریم خود من خیلی کنجکاو بودم که برم خونه دوستم رو از نزدیک ببینم یکی از بهترین دوستان میلاد کمک کردن تناسب اندام خیلی بهم کمک کرد خوب از میلاد میلاد هم دو سال از من بزرگتره با همسرش نازنین ازدواج کرده زندگی خیلی خوبی دارم ولی خودتون میده میرم باشگاه تمرین می کنم چرا خانواده هاشون مخالف باشند تو که ممکنه تا دیر وقت شب اونجا کار کارکنان و تمرین کنم واسه همین خلاصه اون شب داشتم می شد ما هم داشتیم کم کم می کردیم که به این برگردیم خونه که میلاد گفت داداش کجا قراره با هم بریم امشب قراره شام خونه ما باشی گفتم باشه چیکار کنیم تو هم که خیلی خیلی اصرار می کنی خلاصه آماده کردیم حرکت کردیم به سمت خونشون زنگ زد به خانومش درو باز کنه اونم درو باز کرد رفتیم بالا بالا خونشون که از قبل شده بود و همه چی آماده شده بود �نم شما جلوی ما احوال‌پرسی کرد از منم سرمو تقریباً پایین انداخته بودم و ازش تشکر می کردم خلاصه میلاد هم گفت داداش اینقدر دیگه خجالتی نباش ناصر من یکی از بهترین دوستان گفتم ۷ به اولین بار هم ندارم خانم تو میبینم گفت گفت نمی دونم شاید همینطوره ولی چند بار بیاد شال دیگه مثل قبل نیستی خلاصه این دو نشستیم رفتیم به شام خوردیم که دیدیم یه دختر دیگه هم تو خونه هست که بعد فهمیدم این خواهر خانوم آقا میلاد هستش یعنی میشه خواهر زن میلاد خلاصه رابطه رابطه های ما خیلی بیشتر می شود همیشه سر هر هفته حداقل یک بار می رفتیم خونشون با هم تا حدودی میومد خونه ما رابطه حامی طوری شده بود دیگه دو خانواده همدیگر را می شناختند خواهر زن میلاد هم که همیشه اونو میدیدم کم کم رابطه ما به هم خیلی نزدیک تر شده بود تا اینکه بعد از یه مدت تصمیم گرفتم با خانواده برم خواستگاریش و همین طور شد داستان یک مرد به خدا می سپارم خدانگهدار

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *