داستان برادرم توی زیرزمین خونه بعد از تمیز کردنش


درود به همه شما دوستداران عزیز داستان های خاص من علی هستم و ۲۳ سالمه

قدم هم ۱۹۰ و تقریباً قد بلندم هستم وزنم هم ۸۵ کیلو گرم هستش همیشه میرم باشگاه به تناسب اندام اهمیت خیلی خوبی دارم �یشه سعی می‌کنم برای پروفایل باشه حداقل از رفیقام که بهتر نباشم لاغر کمتر نباشم ماجرا از آنجا شروع شد که تقریباً به سه هفته قبل بود از مدرسه اومده بودم خونه یا موتور بهتر بگم از دانشگاه آمده بودم خونه مامان بابام رفته بودم بیرون فقط منو آبجیم تو خونه بودیم طبق معمول تلویزیون نگاه می کرد و سرش تو اینترنت بود منم مونده بودم چی کار کنم از این وضعیت خیلی خوشم نمی اومد میخواستم یه کاری کن از تو کارخونه به ما با کمک نمیکنه ولی منم �نجا که می دیدم اون ته تغاری خونه است و مامان بابا خیلی بهش لطف کنین لطفاً در صورتی که به ضرر خودشو تو آینده به مشکل می‌خورد و همین باعث میشه خیلی تبدیل بشه تصمیم گرفتم بهش یه کاری انجام بدهم که بتونم همیشه کارهایی که من میگفتم انجام می‌داد چون ازش نداشتم واسه همین هر موقع هرکاری دوست داشتم واسم انجام میداد مشغول نگاه کردن تلویزیون بود که رفته مثبتش گفتم سلام آبجی خواهر گلم خواهرم المیرا همراه سلام علی جان داداش گلم ولی البته کم خودم خندیدم و گفتم هر حال خندیدم می خوام یه کاری واسه انجام بدید حتما حتما باید انجام بدهند چون که خودت میدونی گفت نیازی به تهدید هست داداشی بگو واست انجام بدم گفتم خودت هم میدونی ته تغاری خونه هستی و من را دلشون نمیاد به تو کاری چیزی به من انجام میدم ولی کارهای شخصی خودت هم خودت هم انجام بدم میدن گفت درسته تقریباً خودم از این وضعیت راضی نیستم ولی خوب دیگه چیکار کنم ولی اگه تو میخوای به من کمک کنید در کمال میل خوشحال میشم که گفتم باشه همین الان یه جا رو بردار زیر زمین خیلی خیلی از تا اون خیلی وقته و تمیز نشده بعد از نوروز سال قبل تا الان دیگه هیچکس نرفته اونجاس تمیزکردن گفت باشه داداش هرچی تو بگی جا رو برداشت و رفت اونجا ماجرا از اینجا شروع شد رفت اونجا منم گفتم که حتما داره تمیز میکنه بعد از یک سال رفتم که دیدم یه گوشه نشسته تعجب کردم یه گوشه نشسته داره با گوشیش رو تو اینترنت سرچ یکدیگر میکنه چهارم به دست شه چی بگم خدایا وضعیت خیلی بدی بود اعصابم خراب شد یهو زدم کلش �خشید حواسم نبود اصلا یادم رفت یه اس ام اس اومده بود و همین باعث شد رفتم ببینم مشکل از جاده منحرف شدم گفتم حالا باهاش مسخره بازی نکن خودت کن تمیز کنه حداقل نیم ساعت تا حالا که دیگه نمیخوای تمیزش کن این هفته روزی نیم ساعت خلاصه همین کارو کردم بالا سرش بودم و مدیریت کردم و گفتم چیکار کنه چیکار نکردم خلاصه بعد از یه مدت خواهرم خودش کارهای خود را انجام داد دیگه مثل قبل نبود مرسی دوستان عزیز این که تا آخرین داستان ما را همراهی کردین اگه شما هم خواهر یا برادری دارم که خیلی تنبل مجبورشون کنید کار کنم واسه شون خیلی خوبه توی مادر مجموعه کنید تا مدت‌های بعد که خودشان مشغول می شوند حتی بدون اینکه کسی بهشون میگم درود دوستان عزیز کامنت هم یادتون نره