داستان برادر شوهرم وقتی شوهرم رفته بود سفر کاری

الناز هستم۲۳ سالمه ماجرایی که می خوام براتون بگم در مورد همین هفته قبل هستش

از خودم میگم ۲۳ سالمه رنگ پوستم سفیده رنگ چشم هم عسلیه قدم ۱۶۸ هستش و قد کوتاه ولی از آن طرف که میرم باشگاه تناسب اندام خوب دیدم شوهرم میره باشگاه باز هم این باشگاه با هم آشنا شدیم تو خونه همیشه باهم تعمیر نشده باشگاه کلی وسایل مغز بدنسازی تو خونمون هست که با هم صبح تا وقتی که بیدار میشیم با هم کار می کنی یک و نیم ساعتی خلاصه ماجرا شد شوهرم رضا تصمیم گرفتیم خونه داداشش بر خونه برادر شوهرم خونه اونا شیراز بود خونه ما هم اهواز فاصله چندان نمی دانم چند ساعت باید تو راه بودیم شوهرم رفت ماشینو بنزین بزنه منم رفتم به ما آماده ایم واسه رفتن خلاصه ساک و بست و آماده شدیم که بریم ولی مشکل اینجا بود که رم یادش رفته بود که فردای آن روز یه کار اداری داره باید حتماً فردا تو شهر بود و این کار را انجام می‌داد فصل رسید و این شد که من با ماشین برم و این فرداش با اتوبوس برگرده زیاد اهواز اینکه راه دوم این بود که این کار را انجام می‌دهد و با هم بریم که شوهرم گفت نباید به پای من رسید خود حرکت کن برو خونه برادر شوهرم روز بعد میام کاری کردی ولی من قبول نکردم البته قبول نکردم اینو قبول نکردم که باباش اینو قبول نکردم که با ماشین گفتم عزیزم یه خانم با ماشین خیلی بده مردم چی میگن گفتم پدر مردم از این لحاظ مالی نگاه نکنی از نگاه کن تو باید فردا بیای با تو و اون روزا میرم تا فردا با ماشین بیاد ماشین بنزین بزن شوهرم حرف مرا قبول کرد فردا صبح قرار بود کاری انجام بده برگردم تا یک ساعت که حرکت کنم برم خونه برادر برادر شوهرم گفتم من تو را دوست داشتم داشت فردا میاد من امروز گفت چرا مادران توضیح داده که گفت بیاد چیکار کنیم گفت ما تصمیم گرفتیم که من بیا فردا داداش ترمینال از انجام حرکت از این رفتی سمت شیراز وقتی بهت زنگ زدم به زن برادر شوهرم من خیلی خوشحال شدم کهخیلی خوشحال شد وقتی چیزی نمونده زنگ زدم بهش و برادر شوهرم اومد خلاصه قبل از اینکه بی خونه یه چرخی زدیم رو مناطق دیدنی شیراز و کار استراحت می کنی همه این شکلی جاهای دیگر را از نزدیک دیدم با هم بیاد تو خیلی جالب بود دوستان که تا آخر داستان منو همراهی کردی واقعا صفحه خوب بشی دوست داشتین بسیار سفر باید حتما بیاید مناطق دیدنی خیلی زیادی داره از دیدنشون سیر نمیشی به خاطر همین دیگه شما رو به خدا میسپارم خدا نگهدار

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *