داستان ایرانی شب جمعه ای


درود به همه شما دوستان من عباس هستم ۲۶ سالمه و قدم ۱۸۲ سانتی متر هستش وزنم هم ۷۰ کیلوگرم هستش

داستانی که می خوام براتون تعریف کنم در مورد چند روز قبل به سطح که رفته بودم که رفته بودم بندرعباس آخه تعطیلات نوروزی تازه شروع شده بود باشه چند روز قبلش بود یعنی تا چند روز بعد بعد اون روز تحویل سال به دو سال جدید هم از قبل رفتم چون که موقعی که دیگه فروردین باشه یا روز قبل و بعدش اینا خیلی شلوغه نمیشه رفت و خیابان ها اینقدر شلوغه که چند ساعت دیرتر میرسم خونه مهم تهران و چند تا از دوستان تصمیم گرفتم بندرعباس جاهای دیدنی زیادی داره از اون طرف هم حال و هوای عوض کنیم خلاصه باربند ۲۰ بستیم با دوستم امیر و پیمان آماده شدیم که بریم بندرعباس تازه کنسرت ها قرار بود این کنسرت را برگزار بشه از خواننده های خیلی معروف که گفتیم همین کنسرت داریم البته اینو هم بگم خودش ماشین داشت با ماشین رفتیم خلاصه مجردی بود خیلی هم حال می داد قرار بود خونه عموم دوستم پیمان بین رفته بود شمالی خلاصه ما موندیم و به سوی تکامل سه خوابه حرکت کردیم رفتیم سمت بندرعباس با اینکه هفته قبل از سال تحویل بود خیابون شلوغ � از قبل خودشان را آماده می‌کردند که بعدا شلوغ نشه و اذیت نشه خلاصه رفتیم اونجا وقتی رفتیم و خونه یخچال چیکار کنیم مواد غذایی آن تقریباً نبود که خورده بود که یک گونه بود که آخراش با خودمان گفتیم تصویری یخچال را پر کنیم باید حرکت کنیم کس خونه واسه عموی پیمان بود خلاصه رفتیم و بهتر خواهیم کرد تا حالا تو خلاصه خودتون میدونید تخم در کنارش بود داغ تو خونه تنها نشینیم بازی کنیم چند نفره بازی می کرد این طور بود با هم بازی هرکس بازی رو ببره �ون دیگه شخص که بازی را نگاه می کنه بازیکنان ما سه نفر به نفر بازی می‌کردیم بازنده تعویض می شد تا بازی بعد که هرکس با خلاصه بازی خیلی جذاب بود کلی بازی کردیم جاتون خالی بچه‌ها بیشتر از همه مردم خیلی بهم رسیدیم که میشه تو پس من یه سر و گردن از اونا بهتر بلد بودم دوستان جاتون خالی یه هفته اونجا بودیم واقعا خیلی خوش گذشت مناطق تفریحی خیلی خوبی زیادی داشت از این طرف خودتون میدونید بندرعباس فقط دریاچه عشقه هیچی دریا نمیشه بچه ها از این طرف هم بارون میومد آهنگ نم نم بارون آروم توی گوشم زنده میشد �ه توی گوشم زمزمه شد سال قبل رفته بودیم چابهار امسال تصمیم گرفتیم بریم بندرعباس سال بعد از خدا چه میدونه شاید رفتیم شمال رفتیم مشهد �بته من میدونم تا سال بعد خودمان قبل از چند روز قبلش تصمیم می گیریم یه جایی نرسید دوستان خاطرات خیلی خوب بود این راستا گفتم واسه اون دسته از دوستانی که نرفتن سر بزنند چون یه بار را حتما ببینید واقعا معلوم خوب و مهمان‌نوازی هستند مرسی دوستان عزیز تا یه داستان دیگه شما را به خدا میسپارم الله حافظ


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *