داستان زن و شوهر همسایه مون

درود خدمت یکایک شما عزیزان من پیام هستم و ۳۶ سالمه

ماجرایی که می خوام براتون تعریف کنم در مورد دو هفته قبل هستش یادمه بی تالک تو اوج خودش بود اون موقع هنوز نشدیم بعد از چند روزی فکر شده بود ولی این واقعیت نشدیم از طریق بیتالک خودتون می دهیم از طریق روشن کردن لاکسیشن میشه نزدیک ترین دوستان رو پیدا کرد �اصه چند تا از گروه هایی که تو محله بودن شده و از طریق همان گروه‌ها با هایی که فاصله میان شاید کمتر از ۱۰۰ متر بود با ما آشنا شدم همه با هم چتری کردم اونا هم زن شوهر بودم ولی ما همدیگر را از نزدیک تا حالا ندیده بودیم رابطه خیلی به هم نزدیک شده بود تا اینکه تصمیم گرفتیم حضوری همدیگر رو ببینیم ه دوستای مجازی هستند و رابطه‌مان آنقدر با هم زیاده از دوستای دنیای واقعی همراهتون نزدیک‌تر بود در مورد هرچی که فکرشو بکنید از همدیگه سوال می‌پرسید که ما هر کس مشکلی واسش پیش می‌آمد را حداقل نمیتونستی کمک کنید یه مشورت راه نشونش میدادیم خلاصه با همسرم صحبت کردم که پیشنهاد دادی که اون بیاد خونمون رو هم باز هم این حرف می زنند که شما بیای خونه ما �اصه تعارفات میشه از حد شروع شد تا اینکه تعارف کردیم و تصمیم گرفتم خودم خلاصه هم سر تو دلم مونده بود بالاخره دوستان من هستند و شوهر همسایه که برای اولین بار آن را ببینیم و در حد عکس روی پروفایل اونارو می‌شناختیم که بیشترین کرد خلاصه بالاخره روز موعود رسید و قرار بود تا یه ساعت دیگه بیاد خونه به صرف شام وای بچه ها دل تو دلم نبود تا اینکه دیدم زنگ گوشیم جواب دادم گفتم الان سرم امیر جان علی رسیدیم داداش گفتم علی جان ای وای باورم نمیشه الان شما را ببینم تیم وای باورم نمی شد واقعا جای خوش تیپ بودن فراتر از چیزی که فکرشو بکنید دوستان از این که تا آخر داستانداستان دیگه جالب شما را به خدا میسپارم خداحافظ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *