سلام خدمت یکایک شما دوستان عزیز من رضا هستم ۲۵ سالمه قدم هم ۱۸۰ سانتیمتر و وزنم ۷۰ کیلو گرمه
ماجرا از آنجا شروع شد که یه روز مثل همیشه اومده بودم خونه از خانواده هم بگم که خانواده چهار نفره هستی من کوچیکم مامان و بابام حاجی من چهار سال از من کوچیکتره و اونم ۲۱ سالشه دانشجوی پرستاری هستش ماجرا از اونجا شروع شد که یه روز مثل همیشه یه خونه بودم آبجیم میگفت امتحان عملی ازمون بگیرن چه امتحانی امتحان عملی در مورد شدن کاری که مربوط به پرستاری ازت کمک می خوام گفتم چه کمکی کمکی باشه میتونم برات انجام دادن خواهرم که گفتنش که گفت شب هم اگه میخوای من رو تمرین کنم گفت چه گفتم گفتش که من رو سوزن میزنم آمپول میزنم و سرم وصل می کنم البته متعهدی دیگه بهت سری وارد نشه خلاصه من هم قبول کردم ولی گفتم سوزن رو بیخیال شم از سوزن خیلی میترسم از همون بچگی وقتی که تو کوچک بودی یادت نیست ولی مامان به آقا یادش بخیر یه روز من وارد بودند اینقدر داد و فریاد کرده بودند دکتر آخر گفتم غلط کردن نمیخوام پولتون رو برداریم فرو ویزیت مال خودتون فقط بر این با بچه کونی �لب اینجا بود مامان و بابام منو آورده بودم خونه و به گفته بودند فرستادم تو سوزن تو بزن ما بهتر میزنی پولشو پول ویزیت دکتر امیدی به خودت هرچی میخوای بخرم واسه خودت این طور شد که من از اون موقع به بعد خیلی کمتر هم میتوانستم گفتم باشه هرچی هرچی تو بخوای سوزنی بهم بزنی که گفت بستگی داره چی داریم گفت ما وقتی من مریض نیستم چرا کنی عروسکات کنم آخه اینجوری نمیشه بالاخره امتحان عملی داریم باید آدم واقعی انجام بدیم که گفتم حاجی جان � اگه خدایی نکرده فرش هم از دست سوزن زدن تو که خدایی نکرده توی رگ بزنی من بدبخت میشم که گفت نترس داداشی چیزی نیست این استرسها منم شاید اول زیاد بلد نباشم ولی کم کم یاد میگیرم از تو بهتر خدانگهدار فلک بهترین که غیر فعالش کنم که بدبخت بشیم چیکار کنم توی عمل انجام شده قرار گرفتم خلاصه قبول کردم و گفتم به شرطی که گفته شرطی شرطش اینه که اگه کار خوب انجام ندادی من از یه درخواست دارم که گفت داداشی چه درخواستی از نداری گفتم بماند وقتی که اگه خدایی نکرده خراط منو سوزوندی بهت میگم خلاصه اینو گفت و منم رفتم و خودمو آماده کردم آبجی من اول سرم بهم وصل کرد بعد که تا سوزن نوبت آن با همون موقع رسیدن و گفتن چه خبر فلان واسه این توضیح دهید که مامان ها گفتند اصلاً به هیچ وجه غمت میسوزم بزنیممورد قدیم که خواهرم به خواست به زور و خشنمتوسط شده بود مرسی دوستان عزیز تو یه داستان دیگه شما رو به خدا می سپارم بدرود