سلام به تک تک شما دوستان عزیز
من به نام هستم و ۲۹ سالمه ماجرایی که می خوام تعریف کنم در مورد سن یکی از همکاران هست خودتون اول از خودم بگم من یک خانواده سه نفره زندگی می کنم و من تنها فرزند خانواده هستم یه مامان و بابام هم علاقه ای به آوردن بچه جدید نداشتم ماجرا از اینجا شروع شد که یه روزی مثل همیشه رفته بودم محل کارم کارم اینه که تو باربری بارنامه ها را ثبت و درخواست و این چیزا رو انجام میدیم براشون مثل همیشه که رفته بودم مشغول کار بودم دوستم به نام بهم گفت داداش اگه آخر هفته وقت آزاد بود بیا خونمون گفتم داداش من که زن ندارم مطهری نیستم که دیدار خانوادگی داشته باشه خودت میدونی من مجردم داداش خلاصه اینو بهش گفتم و بعد اون بهم گفتن داداش با تحمل مجرد نداره بالاخره توهم از خانواده ما هستی و بهترین دوست و همکار ما حداقل یک بار هم بهم حق بده دعوت کنم و بیام خونه به صرف شام چیزی بیا خونمون خلاصه بعد از کلی اصفهان موفق شد که تاییدیه را از من بگیر منتها مشکل آنجا بود که با یکی از بچه ها قرار گذاشته بودم اون شب برم کافه خلاصه �دمو زدم به مریض زنگ زدم به دوستم علی گفتم علی داداش من نمیتونم بیام کافه چونکه قرار دادن یه قراره کاری با دوستم به نام دارم که امشب نمیشه ایشالله هفته و خلاصه هر جور بود دوستم وحید و پیشوند ها و خلاصه رفتن پیش دوست دارم و قرار بود ساعت ۱۰ اینا قبلش برم که واسه شام اونجا باشم خلاصه رفتیم اونجا خانم شما اونجا نگاههای عجیبی خانم اشتهاش منو خجالت زده کرده بود نمیدونم چرا هی به من نگاه علی بچه داره از اونم لبخند تو دلش حسابی داشت میخندی تو دلش ولی خودش کنترل میکرد خلاصه شما که خوردیم این دوستان به نام رفت از یخچال آبی چیزی مشابه چی داری که گفتم ببخشید میترا خانم چرا بهم میخندی جریان که گاهی چی والا اگه بگم ممکنه از من دلخور باشی بدون میگم بالاخره از دهنم در رفت و گفت اون جوراب هایی که پاته ببین وای باورتون میشه بچه وقتی رو نگاه کرد و پشم ریخته بود یه جوراب و در نظر بگیرید که تا به تو هستش از اون طرف کتاب تو هستش و یه سوراخ داره هم ناحیه ۶۶ هم انگشت کوچکش این دوتا سوراخ خلاصه آب شدم روی زمین دلم میخواست آب بشم برم زیر زمین ولی من انسان بودن آب نمی شدم از خجالت خیلی ناراحت بودم و خلاصه هر جوری خودمو کنترل کردم باهاش خندیدم و گفتم عیب نداره خودم از قصد این کار کردن با شما مثل آبجی مامانی همسرتون به نام مثل داداشم چه فرق میکنه اصلا خونتون خلاصه خیلی جالب بود به نام دونم با گفت عزیزم چی شده که بهش گفتم جریان جوراب رو خلاصه کلی با هم خندیدیم مرسی دوستان از این که تا آخر داستان ما را همراهی کرده و این داستان جالب و فکر کنید بر این مهمونی خونه یکی از همکاراتون و جوراباتون لنگه به لنگه باشه که مثل من میدونم مثل من نشی گرچه منجم بالا بود خودمو کنترل کردم باهاشون خندیدم مرسی دوستان عزیز ما را همراهی کنید اگه شما هم مثل من قرار گرفته باشید چیکار میکنید یه داستان دیگه شما را به خدا میسپارم به روز
دیدگاهتان را بنویسید