سلام به تک تک شما دوستان عزیز کیوان هستم ۲۵ سالمه ماجرایی که می خوام براتون تعریف کنم مربوط به دو هفته قبل هستش…
از سفرش به ماجرای بابا پدرم با دوست مامان یا همون دوست مامانم حاج رضا که بود و همسایه و درست کرده بود آورده بود خونه من میخواستم بدونم که به من گفت من خودم میرم من مونده بودم چرا میخواد بره از واردات تراز نگاه کرده که دیدم تو خوشه گندم با دوست مامانم می کنی که البته همسایه ما مونم بود خودتون بگید چیکار کنم که کلا آدم فضولی هستند در این صحنه رو دیدم با خودم کلی فکر کردم کردم تو دلم می گفتم باباجان مگه من چه خیانت کرد که همچین کاری دارید خیلی ناراحتم از دستمان چرا این همه سال زندگی یه زن دیگه بگیر حالا جالب اینکه مامانم که زن بیوه کرده بود به نظر شما چیکار میکنید میکردند ولی به روی خودم نیاوردم منتظر زیاد بالا ولی دیگه سریالی و همراه با من رفتی بیرون به خدا زیر نظر داشته تا اینکه جلو وسط زود همه میخوابیم تصمیم گرفت و حالا کجا فهمیدم که رفتم دنبالش دیدم داره میره سمت خونه همون همسایه مون و الناز خانم الناز خانم دختری با زنی واقعا عاشقش شده باشه و دل بهش بده خدا سه تایی نادیدنی چیکار کنم که تا آخر داستان همراهم بودین تا یه داستان دیه بدرود