داستان عاشقانه با دوست زنم

علی رضا هستم ۳۵ سالمه ماجرایی که میخوام تعریف کنم در مورد دوست زنم هستش

بله باید خانمی دختر خوشگل زیبا البطون مجرد بود هنوز ازدواج نکرده ولی من خیلی کراش داشتن رو همیشه از طریق زنم به بهونه ی خانم باهاش در ارتباط بودم
خونه نشسته بودم همسرم گفت عزیزم میشه این چیزا رو برسون خونه
آیدا خانم گفتم باشه می رسیدم خونه یه سری کتاب دانشگاهی چیزی هست که اون یه چقدر پایین تر می خوام بهش بدم و نیاز نباشه اون الکی بود گفتم باشه خلاصه رفتم ماشینو برداشتم و کتاب و گذاشتم و قلم و رفتم سمت خونه شون هرچی گشتم خونه شون ندیدم که زنگ زدم به خانمم گفتم عزیز شما دقیق آدرس دقیق نبود لطفاً شمارشو بده من خودم بهترین شما را رشد داد شماره‌های ذکر کرد و زنگ بزنم بهش گفتم ببخشید آقا ببخشید شما گفتم علیرضا هستم خانم شوهر زنم که دوست شما از همه دورم بهناز خانم هستش گفت عشق من و شوهر از خانم گفتم آره گفتش گفتم ببخشید بفرمایید نفهمیدم گفتم ببخشید من کتاب رو میخواستم واسه تون بیاد آدرس یه جورین که گفت من میام سر کوچه شماره تماس با این شماره اتوبوسی گفتم آره تو گوش

ی من نمیدونم کدوم کوچه فرید خلاصه بعد حرکت کردم رفتم اونجا که دیدم اونم اونجاست بار بندید و که تو دستم بود رو بهش دادم
کتاب رو بهش دادم و برگشتم خونه .
ممنون از اینکه داستانمو خوندین امیوارم باب میلتون بوده باشه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *