داستان من با زن سن بالا میانسال شوهر دار

سلام به تک تک شما دوستان عزیز من بهمن هستم و ۲۷ سالمهخوب بزارید اول از خودم بگم

ما تو یک خانواده چهار نفره زندگی می کنی منو یکی از آبجی هام

و مامان و بابا من ۲۷ سالمه خواهرمم ۲۲ سالشه و دانشگاه درس می خونه مامان و بابام هم که معلم هستند و چند سالی میشه بابام بازنشسته شده و اکثراً تو خونه است ماجرا از آنجا شروع شد که یکی از خانم هایی که تو همسایه ما زندگی می کرد که تقریباً ۵۰ سالش بود و سن بالا و مسن و شوهر هم داشت
البته شوهر داشت تا یک سال پیش
البته تا یک سال پیش از آن شوهرش وفات کرد حتی یکی از صحنه های تصادف اتفاق افتاد و شوهر شما ماجرا از آنجا شروع شد که یه روز خلاصه گفتم شما کجا زندگی می کنیم که بهم گفت من تو همین نزدیکی زندگیم خونمون تقریبا ۴۵ ساختمان و هر طرح بهره‌مند میشه کار ۱۰۰ متری فاصله هست ولی خوب
ولی خب من شما را تازه می نوشم ولی مامان و بابا
من و بابات وقتی بچه بودیم با هم همبازی بودیم البته اون از من بزرگتر بودم ولی توی یک مرحله زندگی می کردیم چون که مامان بابامون تو یکجا زندگی می‌کردند خلاصه خیلی جالب بود ممنون فرزند همسایشون هم دوستای دوران بچگی مامان بابام بودم خلاصه تا اینو گفتم ببخشید خونتون بعد نشونم بدین که شاید اگه مشکل چیزی واستون پیش اومد حتما بگین که من کمک کنم خلاصه تو جابجایی خونه تکونی چیزی وسایل سنگین بالاخره تازه فهمیدم چرا که اعتبار مامانم همیشه تعریف شما رو میکنه شوهرتون متاسفانه وفات کرد شما هم نیاز دارین یه نفر که حواسش به تو نباشه و همدم تو نباشه خلاصه تا این گفتم خیلی خوشحال شد گفت باشه حتما شمارتون لطفاً به این شماره رو بهش دادم و یه روز که مثل همیشه از سرکار اومدم خونه دیدم بهم میگه زنگ میزنه که دیدم به خودش زنگ زدم که بهش گفت ببخشید میشه لطفاً بیان خونمون به اینکه یک مرد باید جابه‌جا کند و یا از فقط میتونه جابجا کنه من زنم
با خوشحالی تمام قبول کردم و رفتم سمت خونشون حالت طرفت حواس ما شربتو چای و کلی میوه خوردن این مواد را از جایی که تونستم خوردم برم کمدی جابجا کردم و خیلی خیلی خوش است گفت اکنون برای شما این حرف‌ها که گفت من میرم خونه خودت را به جان هر روز نزدیکترین جای آن هم به هر بهونه منو میکشی خونه و رابطه و خیلی نزدیک تر از قبل می شد تا اینکه رابطه تصمیم گرفتم و ایشان وعده ازدواج دارم خلاصه باهم ازدواج کردن با مهریه خیلی خیلی کم زندگی من خیلی خیلی زیرو رو شد دیگه من هم همدم دارم هم اون یک تیر چند نشان می‌دهد خلاصه ازدواج ماه روز به روز در آتش به رابطان به هم نزدیکتر میشه خیلی خوشحال و خوشبخت شد و هم من امیدوارم بقیه دوستان هم خوششون اومده باشه از دست این دل داستان گفتم برای صرفاً اون دسته از دوستانی که فکر می‌کنم از زنان سن بالا مطلقه و بیوه به یک فردی که مجرد و حداقل ۲۰ ساله طرح تفاوت نداره ولی به نظر من مهم اشغال آبستنی ۳۰۰ تن تایید داستان دیگه شما را به خداوند بزرگ میسپارم

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *