سلام به همه شما دوستان عزیز من بهمن هستم و ماجرایی که می خوام تعریف کنم مربوط به یک ماه قبل هستش
یک محور بر زمانی که رفته بودم خونه مادر زن من و خانمم باهم رفته بودیم خونه مادر زنم که وقتی به اینجا رسیدیم خانومم بهم گفت عزیزم من باید برگردم به خونه چون که کلاس های جدید دانشگاهمون دوباره تشکیل شده با وجود کرونا آزمون کلاس ها تشکیل شده و خانم مجبور شد ولی خلاصه خانمم رفت و منو مادر زنم تو خونه مونده به در دنبال که یک سال میشه وفات کرد و به رحمت خدا رفته اون موقع که خونه مادر زنم در نگاه های عجیب مادر زنم منو خیلی ترسانده بود مونده بودم چی کار کنم واقعاً نگران شده بودم هی بهم نگاه میکرد هی بخند گاهی بدون هیچ چیزی می خندیم نمیدونم چیکار کنم دلمو زدم به دریا رفتم پیشش گفتم مادر زن عزیز دلم با تو جای مادر منی چرا بهم بخندی چرا اینطور منو تو شرایط سخت قرار میدی گفت عزیزم پسرم مرکز جای من باشه می خنده وقتی که چطور و اینطور می گفتم چطوری گفتم این طوری که تو با این جوراب های مسخره آبروی منو بردی و ممکنه هرکس دیده باشه
خلاصه منم سرمو انداختم پایین و دیدم جوراب ها هم جدا از اینکه یک لنگ به لنگ هستند جورابها سوراخ بودم بعد از سه نقطه دو نقطه جو را به سمت پای چپ بدن یک نقطه جوراب پای راست راه شده گفتم خدا را شکر که کسی ندیده و جوراب هام توی کفش بودن خلاصه کلی خندید مادرزنم منم خندیدم و با هم به هم نخندیم خلاصه خیلی روز خوبی بود من هم خوشحال بودم چون که اول فکر میکردم جریان یک چیز دیگه هستش و شاید من یک کار بدی انجام دهیم مرسی از اینکه تا آخر داستان و همراهی کرده این بود داستان من و مادرزنم و خندههای اینکه بعد از فهمیدن جریان اینکه جوراب پاره هستند از این که تا آخر داستان من و همراهی کردیم ما واقعا ازتون تشکر می کنم اگه دوست داشتین بازم از این داستان ها بگیم حتماً تو بخش کامنتا بهمون بگین که حتماً همه کامنت های شما دوستان عزیز و میخونیم