داستان گروهی با دختر افغان


سلام به شما دوستان عزیز من فرهاد هستم ۲۷ سالمه قدم ۱۶۶ و تقریباً قدبلند هستم ماجرا از اونجا شروع شد که یه روز خسته بودم از سرکار ….

خانه یکی از دوستان بهم زنگ زد برای یکی از بهترین دوستام اسم‌سعید بود گفت داداشی به اینجا کارتون رفتم خونت زیبای دختر افغان آشنا شده به گفته بیاد بریم خونشون گفتم چرا مگه شما با هم محرمی که میخونه یه دختر افغانی که اونم خود شوهر داره که نه عزیزم بریم اونجا بهت میگم خلاصه رفتیم دیدم دو سه تا از دوست داشتم اونجا بودم اونم چیکار کنم گفتم وای خدا این چه کاری مونده بودم حتماً می خوام باهم رابطه برقرار کنم ولی به صورت گروهی من هم که موندم بودم چیکار کنم اول به گفته بود که میخواد بره خواستگاری باهاش بیشتر آشنا بشه گفته بودم خواستگاری بیشتر باهاش آشنا بشه ولی چطور با یک زن شوهردار اونم کسی که شوهر داره چطور میخواد با هم ازدواج میکنه خلاصه ما رفتیم اونجا هم نفهمیدم جریان چیه من هم که دیدم این طوری فوراً گفتم از سقف الله استغفرالله ربی و اتوب الیه برگشتم خونه برگشتم خونه خودم گفتم داداش چرا این کارو با من کردی چرا منو تو همچی شرایط قرار داری نمیدونی من نامزدم آخه من میام اینجا چیکار خندید و گفت هیچ وقت زود قضاوت نکن دوست من کس
شوهرش به زودی اعدام میشه و به خاطر مواد گرفتنش و من می خوام با اون ازدواج کنم بالاخره با اون ازدواج کنم اون هم رویش خوبه همین که مرگ شوهرش را به طرف رامین همین که من واقعا عاشق اون دختر هستم من شما را آوردم اونجا که با هم صحبت می‌کنیم و از طرف دختر چون کسیو نداره شما بشید پشتیبان ها و با اون بتونید من را به هم برسونید و با هم بیشتر آشنا بشیم خلاصه این نگاه من هم خوشحال شدم خواهرم رو برداشتم و با مامانم رفتیم خونشون و ما

از طرف اونا اون دختر چون کسیو نداشتم آشدیم کامیون دختر و اونم انگار شده به خانواده ما نئون رفته بود بابام هم اومد و اومد خواستگاری بابام هم مثل یک پدر ها میلیون دختر بود بهش گفت چون مهریه چقدر میدین و باید حتماً یک سند زمین یا ماشینی چیزی به نام شک نکنید وگرنه من قبول نمی توان من اونو مثل دختر خودم میدونم با این چگونه شاید شما فکر کنیم غیبت خالی نه اون کسیو نداره باید حتماً یکی باشه ها میلیون دختر باشه خلاصه این گذشت و رفت و الان سه سالی از این جریان میگذره و دوستم با اون دختر افغان ازدواج کرده و با هم خیلی خوشبخت هستم ما هم خداراشکر کامل خوبی براش بودی همیشه مشکل چیزی پیش میاد ما میان واسطه میشه این مشکل رو حل میکنه الان مولانا صاحب یک دختر خوشگل و زیبا به نام ترنم هستند مرسی ازتون که تا آخر داستان ما را همراهی کردند که شما هم عاشق یه دختری هست این حرف اون افغان هستید لطفاً با ازدواج کنید چون که ازدواج با یک دختر مهم نیست که اون از کشور را از تیم ملی طی باشه همین که زبان همدیگرو میفهمن میتونیم به زبان‌های هم صحبت کنیم همین کافی مرسی عادت نمایندگان از این داستان خوشتون اومده باشه برای این داستان عشق دوست من با یک زن و دختر شوهردار افغان بودن تا دیداری دیگر بدرود