سلام به همه شما دوستان عزیز من حسن هستم و سی سالمه دو سالی هستش که تصمیم بود ازدواج کنم
ولی متاسفانه نشد و جدیداً با یکی از زنهای همسایه مون رابطه دارند و رابطه های عاشقانه نه آن رابطه که شما من تو فکرشون هستید چند روزی بود که با یکی از دوستانم تصمیم گرفتم برم خونشون و ازشون سوالاتی بپرسم ببینم آیا برای ازدواج اون برای من مناسب است شناخت بذار اول از خودم بگم من محسن هستم و سی سالمه تو یک خانواده مذهبی زندگی می کنم خونه ما توی اردبیل هستش و ما اصالتاً طور هستیم هم ترک زبان و همین که اصالتاً ترکست خلاصه ما هم دنبال این بودیم که یک خانم زیبا و کمالات از همین ترکی های خودمون ازدواج کنیم خب ما یک خانواده پنج نفره هستم من دو تا از آب تیام من و بابا و مامانم خلاصه اونا خیلی گشتم تا یک کیس مناسب برام پیدا کنم ولی نتونستم من هم تصمیم گرفتم خودم دست به کار بشم و رفتم با یکی از زنهای همسایه مون حرف بزنم شوهر معتاد داشته و میخواستم راضی کنم که از شوهرش جدا بشه و با من ازدواج کنه البته من هم بیشتر برای اینکه بتونم یک زنی پیدا کنم که هم خودش خونه داشته باشه نیازی نداشته باشی خودم هزینه خونه و ماشین و این چیزا رو بدم خلاصه با یکی از دوستان که تجربه خوبی داشت رفتم خونشون و باهاش صحبت کردم اونم زد زیر گریه و گفت من از خدامه ولی اون مرتیکه رو دوست دارم نمیتونم اونو از قلبم جدا کنم خلاصه بهش توضیح دادم اون ممکنه
ممکنه با اعتیادی که داره یک روز یک حرکت خیلی بدی انجام داده یا حتی ممکنه شما را به قدرت برسد و این طور که من دیدم اون شیشه مصرف میکنه و کلی موادی که حتی از شیشه هم بدتر هستش و خدا خودش بخیر کنه خلاصه باهاش صحبت کردم و اون هم تصمیم گرفت به دادگاه بعد از گذشت طلاق میگیره بعد طلاق با گذشت مهریه
خلاصه خودم هم باهاش رفتم و کارهایش کارش را با هم انجام میدهیم چند روزی دنگ و فنگ داشت و خلاصه با کلی بدبختی ازش طلاق گرفت و بعد از تقریبا چند ماه یعنی دو ماه دیگه ما تصمیم گرفتیم با هم ازدواج کنیم ولی خانواده مخالفت می کردند من هم که گوشم بدهکار نبود من هم رفتم پیش خودش و رفتم پیش یکی از حاج آقا های محلمون یعنی حاج آقای مسجد محلمون که رفتم باهاش صحبت کردم و همه چیز رو بهش گفتم اون هم به من گفت که عیبی نداره من خودم خطبه عقد شما را جاری می کنم فقط کافیه یه مهوین خودتون تعیین کنیم خلاصه مهریه را تعیین کرد ما با هم ازدواج کردیم الان چند سالیه از ازدواج من و دختر همسایه میگذری همون بهترین زنگ زن همسایه قدیم و زن فعلی خلاصه خیلی خوشبختی مصاحبه دو فرزند دوقلو هستیم به نام مینا و علی بله دو فرزند دوقلوی ناهمسان و ما خدا را شکر خیلی خوشبختیم زندگیمون هر روز بهتر از دیروز میشه این بود داستان عشق من و زن همسایه و عشق من و زن شوهردار همسایه مرسی از داستان من امیدوارم خوشتون اومده باشه یا اگه نظری دارین در مورد کاری که من کردم حتما تو بخش کامنت آبگین مرسی ازتون تایی دارد دیگری یک داستان دیگر بدرود