داستان زنم و مرد طلب کار جلوی چشمانم

با عرض سلام به همه ی شما عزیزان کامران هستم و 31 سالمه دو سالی میشه با همسرم رعنا ازدواج کردم اون هم سه سال از من کوچیکتره و 28 سالشه زندگی عالی رو با هم شروع کردیم.

از هر لحاظ بگین چه مالی و چه معنوی عاطفی

ماجرااز اونجا شروع شد من برای پیشرفت بیشتر طمع کردم و هزینه ی بیشتری برای خرید جنس گزاشتم

بعد هم فهیدم جنس هایی که خریدم اکثرشون تقلبی و جعلی هستش چون دیر فهمیده بودم نمیشد ککاریش کرد و اون فروشنده ای که ازش جنس خریده بودم رفته بود خارج و نه تنها سر منو بلکه کلی دیه رو کلاهگزاشته بود رو سرشون.

سرهمین جریان مجبور شدم میلغ هنگفتی وام کنم تا این ضرر جبران بشه و بازار خریدو فروشم نخوابه

متاسفانه چرخش چرخید ولی طلب زیادی داشتم  مونده بودم چیکار کنم

مرتیکه هر روز میومد دم در خونمون هر روز به یه بهونه ای دکش یکردیم و میپیچوندیمش تا اینکه یه روز خیلی پیله بود و نمیرفت منم دیدم که سرصدا بالا میگیره گفتمبیا تو خونه با هم صحبت کنم بردمش تو خونه از اونور هم با همسرم صحبت کردم که ازش درخواست کردم یه کاری انجام بده ولی مونده بود چطور بگم رفتم سمتش گفتم عزیزم رعنا باید یه کاری کنی ولی میترسم ناراحت بشی گفت چیکاری عزیزم هر کاری که تو بگی من میکنم تا این بدهی بارش کمتر بشه از رو دوشت

با خودم خیلی دو دل بودم بلاخره تصمیم گرفتم به زنم بگم که چیکار کنه وقتی بهش گفتم هنگ کرد مونده  بود چی بگه و مکس ده ثانیه ای کرد با خودش فکر کرد و بلاخره قبول کرد وای من داشتم میمردم از خوشححالی

بله به همسرم گفتم طلا هاش رو بفروشهبتونیم طلب این مرتیکه طلب کارو روبدیم و همینکارو کردیم طلاهارو فروختیم تقیبااون ضرر جبران شد من هم چند سال بعدش طلاهای خیلی بیشتری براش گرفتم و خداروشکر زندگیمون حتی از قبل و اوجشم بهتر شد ممنون ازتون که تا اخر مارو همراهی کردین امیدوارم خوشتون اومده باشه.

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *