باز هم درود به همه ی شماخ وانندگان عزیز داستان خوب میخوام براتون بگم مربوط به هفته قبل هستش که رفته بودیم خونه ی جدید.
بلاخره هزینه کرایه این چیزا خیلی زیاد بود مجبوربودیم بریم خونه ی جدید اطراف شهر
از اونجایی که زنم کارمنده من هم مجبور شدم برای چند روز یه خدمتکار استخدام کنم تا تو کارای چیدمان وسایل و اسباب و اساسیه خونه کمک کنه هم خونه رو جارو ظرفی لباسی چیزی هم بشوره.
البته قیمتش مناسب بود وگرنه که خودتون میدونین خدمتکارا هزینشون بالاست اینکه هزینه کم پیدا کنین و کارش خوب باشه کم پیش میاد
خلاصه اسباب اساسیه رو اوردیم همه چیزو مرتب کردیم احساس کردم خانومم داره به خدمتکار زن حسادت میکنه و مدام بهم میگفت نیازی نبود من هستم و فلان اگه اوردی حداقل یه پیر زن میاوردی نه یک زن سی ساله خلاصه من میدونستم حسادت زنانش گل کرده
منم هی ازش تعریف میکردمو میگفتم نمیخوام بهت اینقدر فشار بیاد و برای خودته و فلان ا این حرفا هیچی دیه هر طور شد مخشو زدم واونم راضی نگه داشتم که چند روزی بگدره
فقط من از وقتی میترسیدم که من میرفتم سرکار و اون دو تا تو خونه تنها میموندن
موندم چیکار کنم چون باید فردا میرفتم سرکار خلاصه رفتم سرکار و با کلی استرس اومدم خونه
تعجب کردم باورمنمیشد خونه ساکت بود یه صداهایی از اتاق بغل میومد که دیدم دو نفرن دارن با هم بگو مگو و میخندن
مونده بودم کی ممکنه باشه با زنم تو اتاق خواب میگه و میخنه=ده خودم رو برای بدترین ها اماده کرده بودم
با دست و پاهای لرزون رفتم سمت درد ستمو گزاشتم رو دستگیرها که رفتم درو باز کنم وقتی درو باز کردم هنگ کردم دنیا برام تیره و تار شده بودم بچها باورتون نمیشد بله زنم کسی که تو دنیا بیشترین اعتمادو بهش داشتم
ااینکارو کنه ازش همچین انتظاری نداشتم و هیچ موقع فکرشم حتی نمیکردم زنم همچین کاری کنه.
بله زنم کسی که بهش حسودی میکرد با ححبت باهاش رفتار میکرد یعنی تو اون اتاق زنم و خدمتکار زن خونمون با هم دوستش دشه بودند و به هم تو کارای خونه کمک میکردن
واقعا این حرکت زیبا نو شوکه کرده بود مرسی ازتون امید وارم از داستانم خوشتون اومده باشه.