داستان زنم و برادرم


سلام به تمام نقاط بدن تون از جمله اونجایی که شما ازش خوشتون میا یا من خوش میاد کلا والی سلام و علیک


این سری اومد با یک داستان خیلی خفن و پر طرفدار مطمئنم بیشترین بازدید از این داستان بشه خوب بریم سراغ داستات


سلام من داریوش هستم قدم نسبت به زورم خیلی کمه ولی خیلی خر زورم ولی زورم به شاگردم نمی‌رسه بااینکه اون کوچک تر از منه نمی‌دونم چرا ولی اون خیلی زود داره بزارید از حاشیه بیام بیرون
من تو این زندگی شخمی یه برادر دارم که همسن شاگردمه ولی نمیاد کارگا راستش من یه کارگا نجاری دارم ولی نمیدونم چرا فروشمون جدیدا کم شده
عجیبه
من یه همسر یا زن دارم که قدش از من بزرگتر و خیلی آدم درستکاریه نماز می‌خوانه خیلی واقعا کارش درسته ولی نمیدونم چرا یه بار یکی خبر آورد که خیلی آدم درست کاری نیست گه گداری کارهای خیلی خوبی انجام نمیده
ولی من به اون خیلی اعتماد دارم نمیشه گفت به زنم اعتماد ندارم آدم باید خیلی از این مبد حرفا بگه تا آرام بشه خودش و روحش
ماجرا از اونجا شروع شد که من اعتماد م نسبت همسرم از دست دادم نمی‌دونم چرا شاید برای اینکه هی حرف میارن که با این و اونه ولی باور نکردم
و داداش شل مغزمو پیشش گذاشتم تا هم ازش نگهبانی هم ازش زهره چشم بگیره ولی … هی هرچی خوردیم از خودمون بوده فریبه نمیاد با همسر من کاری بکنه اصلا توی این زندگی ما شانس نداشتیم هر چی ضربه خوردم از خودی بود
من. باخودم گفتم چیکار کنم چیکار نکنم باید یکی بزارم نگهبان هیچکی حاظر نشد مجبور بودم خودم برم
اونجا دیدم داره دعا می‌کنه که کارمن بیشتر رونق بگیره
وقعلا دوستان هرگز به همسراتون شک نکنید الی موارد ضروری مرسی بای


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *