سلام به تمام دوستان عزیزم و عشقا این سری با یک داستان خیلی عشقی درخدمتون هستیم اینبار با داستان گروهی درختم هستیم.
سلام من محسن هستم میخوام این داستان مربوط به زمانیه که رفته بودم تایلند
بزارین از خودم بگم من قدم تقریباً ۱۸۹هستش و اگه بگم تعریف میشه اگه نگم داستان خراب میشه پس بزار بگم من خیلی پسر خوشتیپ و شیک لباسی هستم میتونم راحت یکی رو انتخاب کنم
یه رفیق داشتم اسمش احمد اون خیلی اهل دل بود نمیدونم چرا ما بابک گروه قرار بود بریم تایلند
دیگه خودتون میدونید تایلند خارجه و جو خارجی اونجا خیلی بهم خوش گذشت ولی به احمد بیشتر چون گفتم دیگه اهل دل بود من بدم نیومد که یه حالی بنکم ولی اون هی سنگ مینداخت جلوی پام از این زندگی شانس نداشتیم نمیدونم چرا
بزارید. ماجرا رو تعریف کن م
من حقیقتش برای تحصیل روفتم ولی اونجا اصلا دلم نمیرفت سمت درس خدا مادرم منو فرستاد برای درس چرا من شدم مثل احمد
احمد که خیلی داشت حال میکرد گفت محسن تو این زندگی خوش شانس بود
من گفتم اگه اینجوریه دیگه مشکلاتمون حل شد پس بگردیم ایران گفت نه بزار اینجا جوانیم بکنم این کمک خیلی چیزا حالیش میشه ولی من این حرفا حالیم نمیشد باید من یه کار میکردم چون این زندگی طبق میل نبود مجبور شدم سکوت کنم ولی دیگه هی میزدم توس خودم من از احمد خوشتیپ ترم ولی اون بیشتر از من حال میکنه اونم گروهی احمد تو خونه خودش گلناز نداشت ولی اینجا خیلی بیشتر از دایی جانی حال میکنه خداییش این چه زندگی هستش.
باید من یه راهی برم که احمد نرفته یه کاری بکنم که احمد دهنش هشت بشه نمیدونستم چی کار کنم اهل فقط تک تک کارشو انجام میداد من باخودم گفتم احمدو باید برم تست بگیرم آیا این مرده داسو داره
بعد رفتم توی گروهی که احمد ت خواب نمیدید احمدو جوری حالی کردم که خر مش حیسن روش کراش داشته باشه ولی چونکه زندگی طبق میل نبود
فقط احمدو یک گروه دعوا بردم ولی حمد قبود نکرد که بیاد ببین یکجا داریم میریم که احمد رومون ناز میکنه
بزور بردمش توی ی گروه ولی احمد خیلی بد مارو میخواست
اونجا احمدو جوری زدمش که دهنش سرویس شد
و برگشتیم ایران
مرسی دوستان
که داستان منو گوش دادین
پ.ن:اگه رفقیتون تو شهر فریب خودشو باد داد بادشو خالی کن خلاص