شایان هستم و 33 سالمه دو سالی میشه که با زنم ترنم ازدواج کردم من و زنم رابطمون خیلی با هم نزدیکه از لحاظ فکری و روشن فکری مثل هم هستیم و همیشه دنبال فانتزی های خاص تو زندگیمون هستیم.
ماجرا از اونجا شروع شد یه روز که خسته از سرکار اومده بودم خونه دیدم کسی خونه نیست البته اینو هم بگم من فکر میکردم کسی خخونه نیست ولی واقعا بود من زودتر از موعد اومده ودم از سرکار چون ریسس این سری زودتر شرکت رو تعطیل کرد
همسرمترنم هم نمیدونست من زودتر از وقت موعد میام خونه و حسابی شوکش کرده بودم خوب گوش بدید جی شد.
بله اومده بودم خونه تو اتاق حال که کسی نبود ولی از اتاق خواب یه صداهایی ممیومد تعجب کردم این صداها از چیه و دلیلش چی میتونه باشه
با خودم تصمیم گرفتم رم اتاق حال روباز کنم و ببینم چه خبره خودم رو برای بدترین ها که فکرشو بکنین آمادهکرده بودم البته من آدم روشن فکری هستم و هرچی بشه من حلش میکنم خوب دو دل بودم هر کاری که با خودم کیردم که برم درو باز کنم جراتشو نداشتم که یهو زد به سرم بله دلمو زدم درار رفتم درو باز کنم وای ابورتون نمیشه بجها وقتی درو باز کردم شوکه شدم از زنم همچین انتظاری نداشتم بله من دیگه بعد از دیدن این صحنه شایان قبل نمیشم و نخواهم شد
به نظرتون چی شدبله درست حدس زدین همسرم درحال خوندن درساش بود که قرار بود واس ارشد امتحان بده مرسی ازتون دوستان نکته اخلاقی داستان اینه هیچ وقت زود قضاوت نکنیم