داستان من با شاگرد خصوصی

فرزاد هستم و 35 سالمه معلم زبان انگلیسی هستم و جدیدا تصمیم گرفتم شاگرد خصوصی هم داشته باشم

بلاخره درکنار معلمی میشه وقت آزاد رو از طریق شاگرد های خصوصی کسب درامد کرد با از طفی درامد یک معلم بر عکس بقیه کشور ها توی کشورمون انچنان زیاد نیست و و اهمیتی داده نمیشه.

خلاصه مجبور شدم از وقت زدنگی با خانواده بزنم و معلم خصوصی بشم.

یه روز مثه همیشه کهبهم زنگ میزدم برای معلم خصوصی شدن یه دختری به نام پارمیدا بهمزنگ زد البته اون منو میشناخت و من اونو نمیشناختم گفت تو مدرسه ای که درس میدم تو اون دیگه کلاس که معلمشون نستم درس میخونه البته بعد که پیگیر شدم دیدم حرفش صحبت داره.

خلاصه زنگزد و بهم گفت که برای این هفته که امتحان ززبان داره معلم خصوصی دارم که گفتم اید اول با والدینت صحبت کنم ببینم اونا قبول میکنند یا نه شماره اونارو اش گرفتم و باهاشون صحبت کردم و قرار داد رو بستم مبلغ رو هم وارز کردند برای این دو جلسه و قرار بود اخر هفته برم خونشون.

وقتی رفتم خونشون یه جای کار میلنگید فکر کنم کسی جز من و شاگرد خصوصی ام خونهنبود.

البته من از این شرایط که پیش بیادمتنفرم و سعی میکنم دور بمونم حتی اگه شاگردم پسر باشه ححالا چه برسی به دختر من هم تا میتونستم خودمو دور نگه میداشتم ول اون هی مدام بهم نزدیک میشد.

آخر هم با زور متوصل شد و بهش گفتم شما برو اونور بیشتر خودم بهت یاد میدم یه دفت هم بردار و یک خودکار خلاصه هر طور شد اون روز اول بخیر گذشت ولی روز دوم شرایط کاملا فرق میکرد ممنون از اینکه داستانو تا اخر خوندین.لطفا نظر یادتون نره

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *