داستان ماه عسل زن و شوهر

علی هستم و 29 سالمه قدم هم 180 هستش و وزنمم تقریبا لاغر هستم و60 کیلو هستم

ازطریق یکی از دوستامبا دختری به نام شراره آشنا شدم رابطمون بعد از مدتی کمکم جدی شد و تصمیم گرفتیم با خانواده هامون صحبتکنیم و اگه دو طرف راضی بودن نه برای ازدواج برای خواستگاری که بعد از دیدارو دیدن هم اگه از هم خوششوم اومد با هم ازدواج کنیم اگه نه که هیچی

خوب با خانوادهامون صحبت کردیم جفت خانواده ها قرار رو بر اینگذاشتن که با هم بیشتر آشنا بشن قرار بود پس فرا یعنی پنجشنبه شب که میشد شب جمعه بریم خواستگاری شراره من مامان بابام و یکی از خواهرم با هم رفتیم البتهخواهر بزرگم .و شوهرش

خلاصه رفتیم با هم صحبت کردن هر دو خانواده از هم خوششون اومده بود و موقعیت زندگی تحیلات هم رو ستای میکردن و از همرضایت داشتن قرار ازد.اج هم شد دو ماه دیگه یعنی شهریور ماه خلاصه کارای ازدواح رو انجام دادیم و ازدواج کردیم.

بلاخره بعد از ازدواج هرزن و شوهری یا داقل بگم اکثرا میرن سفر و ماه عسلی چیزی ما هم رفتیم ماه عسلمون تو شمال خونه ی خواهرم ثریا

خلاصه دو هفته ای اونجا بودیم خلاصه خیلی خوش گذشت بعد از انجا رفتیم شیراز خونه ی داداش بزرگ شراره اونجا هم جاتون خالی خیلی خوش گذشتالانم دو سالی میشه از جریان ازدواج ما میگذره و خداروشکر الان صاحب یه فرزند پسر خوشگل به نام بهنام هستیم مرسی از اینکه تا اخر خاطرمو خوندین

اگه خواستین شما هم از خاطرات ماه عسلتون بگید.

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *