آرش هستم و 24 سالمه ماجرایی که میخوام براتون تعریف کنم عین واقعیت هستش تمام اتفاقاتی که افتاده رو میخوام براتون تعریف کنم همشو به چشم دیدم نه چیزی اضافه میگم و نه چیزی کم.
خوب دوستان بریم روی ماجرا.
جریان از اینجا شروع شد توی دانشگاه یکی از دختر های هم رشته ای ام نظر من رو به خودت جلب کرد از اونجاییکه من و اون زرنگترین شاگردای کلاس ودیم و اون الگوی دخترا بود و من هم تو پسرا هم حس کشش بین هم داشتیم هم حس رقابت خارج از این حس و حال
خوب برگردیم ر جریان دقیقا یادمه که دانشگاه تصمیم گرفت بهترین و زرنگترین دانشجو های دانشگاه رو ببرن به یه اردوی طفریحی
این اردو تقریبا یک هفته ای بود ئ نا قرار بود پس فردا حرکت کنیم
خلاصه تو هر کلاس چندتا از بهترین شاگردا هم انتخاب شدن باز از طرفی هر دانش آموی که نمیومد نفرات بعد رو پیشنهاد می دادند تا اینکه ظرفیت تکمیل میشد.
خلاصه ادو قرار مسیر حرکتش سمت شیراز باشه.
خلاصه بلاخره روز موعود رسید صبح ساعت هشت بود همه دانشجو ها اومده بودن که
سفر رو شروع کنیم همه دانشجو ها وسایل مورد نیاز سفر ور اماده کرده بودن که اونجا دیگه اگه وسیله ای احتیاج میداشتیم تهیه ای سخت میبود.
خلاصه آقای فرخ نیا همه رو آماده کرد
و با هم راس ساعت هشتو نیم حرکت کردیم چند ساعتی تو راه بودیم که بلاخره رسیدیم شیراز تک تک مناطق تفریحی اونجارو پیدا کردیم و با هم رفتیم دیدیم و کلی عکس یادگاری هم گرفتیم.
مرسی ازتون امیدوارم از داستانم خوش اومده باشین اگه شما هم خاطره ای در مورد اردوی دانش اموزی یا دانشجویی دارین تعریف کنین