داستان من و همسرم با زوج شیرازی

میلاد هستم و 38 سالمه و سه سالی میشه با زنم سارا ازدواج کردم.

خوب بزارین اول از خودمون بگیم میلادم سی و هشت سالمه تو یکی از شرکت های بیمه کار میکنم.

همسرم سارا هم آرایشگاه زنونه داره.

از وقتی که ازدواج کردیم رابطمون روز به روز بهترو نزدیکتر میشه.

همیشه در مرود هر مشکلی که پیش رومون باشه با هم مشورت میکنیم.

کلا در مورد هر چی که فکرشو بکنین و نکنین حرف میزنیم.

و بدون کوچیکترین خجالت و رو دروایسی حرفامونو با هم میزنیم.

از این لحاظ خیلی عالیه.

ماجرا از اونجا شروع شد که تو ایسنتاگرام من و همسرم با یک زوج شیرازی آشنا شدیم همیشه با هم در ارتباط بودیم از مشکلات زندگی میگفتیم به هم مشورت میدادیم.

هر شب شاید یک ساعت با هم چت میکردیم تا اینکه تصمیم گرفتیم از نزدیک هم رو ببینیم.

و همدیه رو عیادت کنیم.

خلاصه اول اینو بگم خونه ی ما تهرانه و خونه ی اونا شیراز.

قرار شد سری اول ما بریم شیراز و سری بعد اونا بیان تهران.

تازه تعطیلات تابستونی شروع شده بود و کلی وقت داشتیم تا بریم شیراز و باز اونا هم کلی وقت داشتن بیان تهران و حسابی لذت ببرن.

خلاصه بارو بندیل سفرو آماده کردیم ماشینو بنزین زدم و راه افتادیم رفتیم سمت شیراز.

خلاصه هماهنگ کردیم آدرس دقیق رو گرفتیم و منو زنم رفتیم سمت شیراز.

راه واقعا طولانی بود. بلاخره رسیدیم شیراز شهر زیبایی ها.

واقعا با صفا بود اونجا خیلی خوش گذشت.

باز اونا هم چند هفته بعدش اومدن تهران و ما هم تا جایی که توانمون بود از جون مایه گزاشتیم.

و خلاصه خیلی خوب بود الان چند سالی میگذره از اون موقع .خلاصه به هم خیلی وابسته ایم همیشه همدیگه رو تو مشکلات یاری میکنیم.

نظر یادتون نره مرسی ازتون

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *