داستان من و زن عمو

فرزادم و 23 سالمه تو اهواز زندگی میکنیم قدم هم 180 میشه حدودا.

یه روز تصمیم گرفتم واس چند روزی هوایی عوض کنم برم شیراز خونه ی عموم و زن عموم اینا.

تابستون سال پیش بود اوایل تیر بود و تازه تعطیلات تابستونی شروع شده بود.

و منم تازه امتحانات دانشگاهیم تموم شده بود.

و بعد از این همه درس و امتحان و برای رفع خستگی که از تنم به در کنم گفتم چند روزی برم شیراز.

بارو بدیل سفرو برداشتم و حرکت کردم رفتم سمت شیراز ولی گفتم این سری میخوام غاقل گیرشون کنم و نمیگم تو راهم.

و همینکارو هم کردم زنگ نزدم و یکسره رفتم سمت شیراز چند ساعتی تو راه بودیم.

بلاخره رسیدم ترمینال شیراز از اونجا مستقیم تاکسی گرفتم تا دم در خونه بعدش هم  که رسیدم خونه.

مونده بودم چیکار کنم زنگ در آیفون رو بزنم یا به زن عمو زنگ بزنم بگه درو باز کنه تا عمو رو سوپرایز کنم.

همینکار رو کردم زنگ زدم به زن عمو گفتم میخوام یه چیزی بگم به عمو نگی میخوام سوپرایزش کنم گفت باشه عموت اتفاقا اینجاست داره چرت میزنه گفتم من پشت درم زن عمو درو باز کن طوری که نفهمه میام بالا سرش سوپرایزش میکنیم.

خلاصه قبول کرد و همینکارو هم کردیم.

رفتم بالا و عمو خواب بود دستمو گزاشتم رو صورتش و زن عمو میگفت بگو کیه عمو هم عاشق اینجور بازیا بود دستش وگذاشت رو دستام گفت میدونم مردی ولی اینکه کیستی تو شکم.

صدتا نامبرد ههیچ کدوم من نبودم.

خیلی نا امید شدم از عمو میخواستم بهش بگم عمو نا امید شدم ازت دیگه سوپرایزت نمیکنم که دیدم گفت حتما فرزادی چون تازه امتحاناتت تموم شده و اومدی هوایی عوض کنی تا اینو گفت به عموم امیدوار شدم خلاصه دو هفت های اونجا بودم کلی حال داد.

اونم شیراز که فقط پس از جاذبه های گردشگری زیبا ومناطق تاریخی هستی.

مرسی ازتون کامن بزارین

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *