داستان من و پسر عمه جواد

درود به همه ی شما عزیزان همیشه در صحنه.

و طرفداران فانتزی های خاص من ساحل هستم و 28 سالمه داستانی که میخوام براتون تعریف کنم اول تجربم بود و اون موقع 26 سالم بود.

بله اولین بار بود عاشق یکی شده بودم اونم پسر عمه ام جواد خیلی دوستش میداشتم.

به دنبال بهونه ای بودم که خودمو بهش نزدیک کنم و رابطم رو باهاش خوب کنم.

خوب بزارین از اول بگم ساحلم بیست و هشت سالمه هنوز ازدواج نکردم و سینگلم.

شغلمم معلم هستش و پایه دبستان رو درس میدم.

پس عمه جواد هم پرستاره و تو بیمارستان کار میکنه.

یه روز که عروسی یکی از دختر خاله هامون بود.

و صدرصد جواد هم میومد.

من هم خودمو امکاده کرده بودم که وقتی دیدمش خودمو بهش نزدیک کنم البته نه جوری که خیلی اویزون و سریش باشم نه تا اون حد.

خلاصه خودمونو اماده میکردیم واس مراسم عروسی البته من از هفته قبلش اونجا بودم تا کارای پیش از عروسی رو انجام بدیم.

من هم هر روز چشم انتظار این بودم که جواد کی میاد هر روز دیدم نمیاد خیلی نا امید شدم تا اینکه بلاخره روز موعود رسید و روز اخر صبحش اومده بود.

وقتی اومد رفتم کلی احوالپرسی کردم وگفتم خاله و عمو چطورن حالشون خوبه فلان.

بعد هم گفتم چرا زودتر نیومدی گفت شرمنده اصلا بهم مرخصی ندادنو فلان.

خلاصه ابراز همدردی کردم باهاش.

گفت من حالا هستم هر کاری میخواین بگین انجام بدم.

خلاصه من اونجا مسولیت خونه تکانی و جا به جا کردن دکوراسیون رو به عهده داشتم و بهش میگفت چیو کجا بزاره و چیو کجا نزاره.

خلاصه روز خیلی سختی بود تا دم دمای شب که قرار بود شب اخر عروسی باشه.

از اون به بعد هر از گاهی همو میدیم و با هم قرار میزاشتیم بیرون.

تا اینکه رابطمون جدی شد.

و تصمیم گرفتیم با خانوادهامون مشورت کنیم.

بر خلاف تصورمون همه قبول کردن و الان یک سالی میشه با جواد ازدواج کردم و چند ماه دیگه قراره بچمون به سلامتی به دنیا بیاد.

مرسی ازتون نظر یادتون نره.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *