داستان زنم و مرد همسایه

فرزاد هستم و 35 سالمه داستانی که میخوام براتون تعریف کنم چیزی که فقط با چشمای خودم دیدم رو براتون میخوام تعریف کنم نه بیشتر و نه کمتر

ماجرا از اونجا شروع شد که یه روز خسته از سرکار اومده بودم.

خیلی عجیب بود احساس کردم از اتاق پذیرایی یه صداهایی میاد.

خوب برگردیم به قبل ماجرا اول از خودم بگم فرزادو و سی و پنج سالمه تو اداره پست کار میکنم.

و به همین خاطر همیشه سعی میکنم تو زندگی و تو مشکلات نیاز های خانواده رو براورده کنم.

و به زندگیم خیلی اهمیت میدم.

زنم مهشید هم 30 سالشه اونم معلم هستش و اونم مثه خودم به فکر زندگیه البته باید بگم بود.

چون متاسفانه یه مشکلی به وجود اومد البته سو تفاهم باعث شده بود مهشید نسبت به من خیلی سرد بشه نمیدوسنتم چیکار کنم و اینو میتونستم قشنگ از چشماش و رفتارش بفهمم دیگه مهشید قدیم نیست انگار زنم نیست و مثه دو مجسمه فقط تو یه خونه زندگی میکنیم.

کنار همیم و لی قلب هامون کیلومتر ها فاصله داره.

تا اینکه فهمیدم مشکل از کجاست شوکه شدم وقتی با همچین صحنه ای رو به رو شده بودم.

بله داستم میگفت خسته بودم از سرکار اومده بود خیلی حالم بد بود هم خسته بود هم فشار مشکلات زندگی و از طرفی سرد بودن مهشید.

انگار یه غم بزرگی تو دلشه انگار یا بار بزرگی رو شونهاش سنگینی میکنه.

وقتی رفتم خونه دیدم صداهای عجیبی میاد تو اتاق پذیرایی

خودمو برای بدترین ها اماده کرده بودم بله خیلی ترسیده بودم.

از اینکه با واقعیت رو به رو بشم خیلی میترسیدم.

با خودم گفتم من میتونم بله من میتونم برم درو باز کنم و ببینم جخبره

رفتم تا نزدیک با دستای لرزون و استرس دستمو بردم سمت دستگیره در که درو باز کنم گفتم ولش کن میرم میخوابم و خودمو میزنم به ندونستن .

ولی بلاخره دلمو زدم به دریا رفتم درو باز کنم.

وقتی درو باز کردم شوکه شده بود. خیلی ناراحت بودم.

کاش درو باز نمیکردم و نفهمیدم که چنین اتفاقی افتاده بود.

بله زنم تو اون اتاق بود حتما با خودتون میگین این که مشکلی نیست چرا ناراحت شدم.

خوب بزارین بگم.

بله یه برگه آزمایش دست همسرم بود اون مال یک ماه قبله یعنی واس موقعی که رابطش با من سرد شده بود و احساس غم و اندوه میکرد بله نتیجه آزمایشش سرطان بود.

دنیا برام سیاه شده بود زدم زیر گریه ولی مهشید داشت بهم روحیه میداد.

و من هم زار زار گریه میکردم.

خلاصه از اون موقع تا الان یک سالی میگره با کمک خدا و توصیه های دکتر و دعای خیر عزیزان به صورت معجزه آسایی سرطان از بین رفت و نیازی به شیمی درمانی هم نبود الان ما زندگیمون از قبل هم بهتره و رابطمون از قبل هم بهتر و نزدیکتره.

مرسی ازا ینکه تا آخر داستان مارو همراهی کردین نظر یادتون نره

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *