داستان دکتر بازی گروهی با دخترای فامیل

وحید هستم و 24 سالمه داستانی که میخوام براتون بگم مربوط به 8 سال قبل هستش اون موقع 16 سالم بود.

و تازه سنم یکم بزرگ شده بود تو عروسی بودیم و خلاصه خیلی شلوغ بود اتاقا اونقدر زیاد بودن که همه چی خر تو خر بود.

من هم بچه بودم حس شیطنتم زیاد بود.

چندتا از دخترای فامیلو پیدا کردم که هم سنای خودم بودم..

گفتم بیاییم بازی کنیم هر کی یه نظری بده بعد ببینیم چه بازی کنیم سرمون گرم بشه.

یکی میگفت گرگم به هوا یکی میگفت اسم فامیل یکی میگفت منچ .

تا اینکه نوبت من شد من میخواستم بگم دکتر بازی که دیدم خوب نیست زشته گفتم بریم بازی بیمارستان بکنیم.

گفتن یعنی چی چطوریه.

گفتم یکی پرستار میشه یکی بالاسری مریض و یکی خود مریض یکی هم میشه مثلا مسول نظافت.

یکی هم رییس بیمارستان میشه و فقط نگاه میکنه و نمره میده به بقیه. که کی تو کارش بهتره.

من هم از خدا خواسته گفتم من مریض میشم.

گفتن چرا مریض چرا دکتر نمیشی.

گفتم تا آخه تو بیای بالا سرم و بگم الهی که تب کنم پرستارم تو باشی.

تا اینو گفتم با صدای خنده رفتم بیرون و گند زدم به بازیشون و یه ضد حال اسسی بهشون دادم.

فقط هدفم این بود دخترای فامیلو تو کف بزارم و حالشونو بکیرم.

مرسی ازتون دوستان به نظرتون کارم چطور بود؟ بازیو ادامه میدادم یا نه باید بی خیال میشدم.؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *