متین هستم و 21 سالمه داستانی که میخوام براتون بگم مربوط به همین یک هفته پیشه که به بهونه سر زدن به عمو میخواستم دختر عموم رو ببینم.
اول از خودم بگم متین بیست و یک سالمه قدم هم 180 هستش و هیکلم هم عالیه و جذابه و هر دختریو ممکنه جذب خودش کنه.
از دختر عموم ترنم بگم قدیما که اونا هم خونشون تهران بود با هم هم بازی بودیم و رابطمون خیلی نزدیک بود تا اینکه به خاطر شغل باباشون مجبور شدن برم اصفهان.
چون عموم یکم کسالت داشت گفتم به همین بهونه برم دختر عموم ترنم رو هم ببینم چون خیلی وقت بود ندیده بودمش.
خلاصه کولبار سفرو اماده کردم.
و خودمو برای یه سفر کوتاه امده کرده بودم.
خلاصه بارو بندیل سفرو بستم و حرکت کردم سمت ترمینال از اونجا هم رفتم سم اصفهان.
میخواستم سوپرایزشون کنم بهشون نگفتم من دارم میام.
وقتی پشت در رسیدموموندم چیکار کنم زنگ آیفون رو بزنم و یا زنگ بزنم به ترنم.
گفتم نه ولش زنگ میزنم به عمو ترنم رو سوپرایز میکنم.
زنگ زدم به عمو گفتم سلام عمو جان چیکار میکنی کجایی.
عمو هم که فاز خاص خودشو داره.گفت سلامو زهر مار عمو جان کجایی من مریضم و تو یه سرم بهم نزدی .
از هیچ کدوم از برادر زاده هام انتظار ندارم ولی من رو تو یه حساب دیگه ای باز کرده بودم.
تا اینو گفت منم فیلم بازی کردم گفتم عمو جان من باهات قهرم و اصلا قصد هم ندارم بیام اونجا.
گفت چرا که گوشیو قطع کردم زنگ در آیفون رو زدم گفت همسایه پایینی هستم لطفا درو باز کنین.
درو باز کردن از راه پلها رفتن بالا که تا منو دید عمو یه یلی محکم زد بهم دهنم سرویس شد بعد هم منو بغل کرد.
گفت بغل واس اومدنته سیلی واس دروغ گفتنت.
گفتم عمو جان اصلا هم درد نداشت بازم بزن که گفت بسته.
مرسی دوستان ازا ینکه این خاطرمو خوندین نتیجه اخلاقی هیچ وقت خوهشا نرین تو فاز بازیگری و سوپرایزی نتیجش این میشه.
نظر یادتون نره ممنون