داستان استاد زن و دانشجوی مرد


سلام ایسان هستم ۲۱ سالمه قدم۱۶۳ وزنم ۴۹ تو سعادت اباد زندگی میکنم دانشجوی پرستاری هستم و ادامه تحصیل دارم میدم ترمای اخرمه


میخوام یه اتفاقی که برام افتاد و واقعن شوکه شدم رو تعریف کنم چون خدایی توقع نداشتم استرس دارم برا گفتن چند روز پیش برای اینکه بتونم امتحاناتمو پاس کنم برا پزشکی برم
از استادم کمک خواستم من ترجیحن به اسم کوچیک صداش میکردم خانوم مهلوی شب ساعت ۹:۰۰ بهم گفت بیام سرش شلوغ نیست . از اونجاییی خانوم بود تونستم اجازمو از خانوادم بگیرم .
درسا سنگین بود . خیلی طول کشید اصلا نفهمیدم کی ساعت ۱۲:۵۶شد گوشیم رو سایلنت بود عجیب بود خانوادم تماس نزده بودن اصلا بهم ¡😐
خانوم محلویان گفت امشبو بمون .
از خانوم محلویان بهتون نگفتم .انقدر استرس داشتم یادم رفت از خانوم محلویان بگم براتون. حتما تا اخر بخونین
استاد دانشگاه کلاس خصوصی میزاره متهل هستن تازه عروسه قدشون ۱۶۵ س ..م . هست ‌.
هیچی دیگه مجبور شدم شب بمونم از خانوادم اجازه گرفتم
نصف شب بود اوففف چطو بگم بهتون .
ساعت دو شب تشنم شد خیلی خانوم قبلا نشون داده بود اشپزخونرو
رفتم بالا اب بخورم تو راه برگشت
یه صداهای عجیب میومد از یکی از اتاقاپپشاید اتاق خاب خانوم بود
بلاخره میخواستم برم منم که خیلی کنجکاو بودم
رفتم نزدیک صداهای عجیب میومد.
صدا اه …… صدا تولوپ تولوپ …. یه همچین صداییی بعد صدایه هوووف…. ….
دیگه داشتم منحرف میشدم خیلی کنجکاو شدم درو یکم باز کردم
باورتون نمیشه
هیچ وقت خانوممو تو همچین حالتی ندیده بودم
اقاش دیگه مغزم گوزید
شاید باورتون نشه.
خانوادم خواهرم دوستام همه اونجا بودن یادم رفت تولدمه واقعن سوپرایز شدم اون صدا اپوفف داشتن باد میکردن باد کنکو…و…👏🏻😀😂
واقعن خیلی خوشحال شدم خیلی ذوق کردم هرچند نباید الان میفهمیدم ولی همین تلاششون برا سوپرایز کردنم خوشحالم کرد😊
واقعا خیلی تاثیر گذاشت تو روحیم
و تونستم امتحانتمو پاس کنم
یه خوشحالی کوچیک اونم از همه باعت میشه یه خاطره بزرگ بسازه


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *