داستان زوری با دختر دایی هلیا وقتی شوهرش خونه نبود


سلام به شما عزیزان تر از جان پویا هستم قدم 180 هست حدودا پوستم سبزه روشن هستش.

ماجرا از اونجا شروع شد که تصمیم گرفتم برای انجام یه سری کار اداری و خرید برم تهران خونه ی دختر داییم هلیا.

از هلیا و شوهرش بهزاد بگم جفتشون تو بیمارستان کار می کنند.

هلیا هم 26 سالشه قدش حدودا 170 میشه و شوهرش  بهزاد هم حدودا 175 اینا میشه و 35 سالشه.

من هم قرار بود فردا حرکت کنم. از مشهد که خونمون بود به سمت تهران.

البته قبلش به بهزاد شوهر دختر داییم تماس گرفتم گفتم من میخوام بیام اونجا البته به دختر دایی نگی میخوام سوپرایزش کنیم.بهزاد هم قبول کرد و قرار بود با هم هماهنگ باشیم.

سوپرایز بیشتر واسا ین بود که تقریبا پنج سالی بود ندیده بودیم هم دیگه رو چون من خدمت بودم چند سال یه مدت هم که کلا ندیدمش .

من هم خودمو رفتم آماده کنم برای سفر بلیط خریدم و قرار بود فردا عیر حرکت کنم سمت تهران.

بلاخره روز موعود رسید ساعت دوازده ظهر بودمن هم اماده سفر بودیم که بریم سمت ترمینال و از اونظرف حرکت کنیم بریم خونه ی دختر دایی.

زمان به کندی میگذشت از بس چشم انتظار رسین بودم.

بلاخره هر طور که شد رسیدم تهران.تاکسی گرفتم و حرکت کردم رفتم سمت خونه دختر دایی. با بهزاد هماهنگ کردم و اونم از قبل دم در منتظر اومدنم بود بعد از کلی سلامو احوال پرسی رفتیم بالا .وقتی رسیدیم دم در خونه ازش پرسیدم که دختردایی کجاست پس .

گفت شیفته دقیقا یک ساعت بعد میاد خونه.گفتم اها پس که اینطور خوب بریم که خیلی گشنمه.

البته من بهزادو قبل از اینکه با دختر دایی میشناسم چون بهزاد دوست یکی از دوستام بود از اون طریق باهاش اشنا بودم. و من یکی از کسای بودم که باعث شد بهزاد رو قبول کنند.

هیچی این یک ساعت منتظر بودیم که دیدم یه صدایی از راه پلها اومد رفتم درو باز کنم و یه کلاه گزاشتم رو صورتم که نفهمه کیم. درو باز کردم که صدای هلیا دختر دایی رو شنیدم گفت بهزاد این مسخره بازیا چی بچه شده که کلاهو از رو صورتم برداشت و دید منم از خوشحالی با صدایی بلند گفت داداش پویا تویی. گفتم چی فکر کردی.

گفت بهزاد نامرد چرا بهم نگفته بود.بهزاد هم از پشت سرم اومد گفت عشقم میخواستیم سوپرایزت کنیم و شدی اخه چه سوپرازیه که باید از قبلش لو بدیم.

هلیا هم گفت اره درست میگی.

مرسی دوستان از ینکه داستانمو خوندین این خاطرمو تعریف کردم که بدونین همیشه سعی کنین عزیزانتونو سوپرایز کنین اینم این مدلی.

 

داستان سکس با دختر دایی وقتی شوهرش بهزاد خونه نبود داستان کوس و کون دادن زوری و خشن دختر دایی داستان سکسی ایرانی ساک زدن کس دادن دختر دایی سکس با زن شوهر دار ایرانی


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *