سلام به شما دوستان عزیز من مهدی هستم و 23 سالمه قدم هم 171 وزنمم 73کیلو هستش ما تهران تو سعادت آباد زندگی میکنیم.
ماجرا از اونجا شروع شد که من و شایان از طریق دانشگاه رفته بودیم اردو.
هفته بعد قرار بود کلا سی نفر از بهترین دانشجوها با هم بریم اردو یعنی سه روز دیگه.
روز ها به کندی میگذشتن بلاخره پس از کلی صبر روز موعود رسید.
ولی هنوز مشخص نشده بود کجا بریم استادامون هم هر کدوم نظری داشت دانشجو ها ام همینطور.
بلاخره هر کدوم به نظری داشت تا اینکه رییس دانشگاه گفت رای گیری کنین که ا دو کجا برین.
پنج گزینه بود اصفهان تبریز شمال شیراز و قم.
بچهای مذهبی همه اتفاق نظر داشتن کا قم برن ولی بلاخ ه با اک۲ریت آرا تصویب شد بریم شمال.
روز سفر رسیدو ما اماده اردو شدیم همه ی وسایل مورد نیاز اردو رو آماده کردیم.
و رفتیم به سمت دانشگاه که از اونجا بریم به سمت شمال.
جاتون خالی حس و حال خیلی خوبی داشت.
استاد باقری اسامی رو اسم میبرد و یکی یکی همه سوار اتوبوس شدیم.
وی اتوبوس که بودیم همه بچها پر انرژی واس تفریح و فان همه ی پیشنهاد میدادن که نهایتا من گفتم بیاییم بازی حرات و حقیقت بکنیم.
دوستم شایان که کنارم بود میگفت نه نه مهدی من قبول ندارم ولی بلاخره با اکثریت رای قبول کردن بچها.خیلی جالب بود.منم کهدنبال حقیقت بودمدر مو د شویان قند تو دلم داشت آب میشد.
اول از تهاتوبوس شروع شد تا رسید به نوبت مهدی و نوبت من بود ازش سوال بپرسم یا اینکه به ج ات و انتخاب کنم.
ولی بستگی به مهدی داشت ب ای من فرقی نمیکرد که شایان چیو انتخاب کنه هم جرات هم حقیقت جفتش من میتونستم کارمو انجام بدم.
بلهاون حقیقت رو انتخاب کرد
باورم نمیشد منو شایان جون تو این موقعیت قرار گرفتیم.
و بلاخره میتونستم به یه بهونه ای اون سوالمو بپرسم بهش گفتم داداش شایان این سوالو اگ پرسیدم ناراحت نشی
گفت داداشی نه بابا گفتم فقط جوابش تو گوشم بگو تا اینکه پرسیدم سوالو بهش گفتم بهت ین دوستت کیه و بدون دریغ گفت تویی مهدی جون بلهدوستان خیلی خوشحال بودم.مرسی که با ما همراه بودین اینداستاتو گفتم ک قدر دوشتانتونو بدونین.و همیشه سعی کنین بهترین دوست باشید برای بهترین دوستتون
داستان واقعی گی من و دوستم تو اردوی دانشگاهی کون دادن دوستم شایان به من داستان سکسی گی جدید ایرانی گی باحال با دوست پسر خوشگل گی حشری شهوانی با همکلاسی گی شهوتی گاییدن دوستم گی جدید
دیدگاهتان را بنویسید