آمپول زدن دختر خاله شبنم در روز جشن تولدش
آرمانم 27 سالمه قدمم 182 وزنم هم 69 کیلو هستش.
دختر خالم شبنم هم 24 سالشه قدش هم حدودا 175 هستش.
ماجرا از اونجا شروع شد که تصمیم گرفتم برای تفریح دو هفته ای برم خونه ی خالم خونه ی ما تو کرج هستش خونه ی اونا تو بیرجند بود.
فردای اون روز تصمیم گرفتم حرکت کنم رفتم ترمینال بلیط گرفتم.و قرار شد فردا صبح ساعت 9 حرکت کنم و برم به سمت بیرجند.
روز موعود رسید بله من قرار شد برم خونه ی خاله و دختر خاله و شوهر خاله رو ببینم. و هم هوایی هم عوض کنم.
شهر بیرجند شهر خوبی و با مناطق دیدنی زیادی هستش.
صبح روز بعد رسید و من قرار شد امروز برم خونه ی خالم البته نمیشه گفت امروز از اونجایی که مسافت بسیار زیاده ممکنه روز بعد من برسم چون حداقل پونزده ساعتی تو راه بایذ بلشیم.
رفتم ترمینال و دنبال سرویسی که ماله بیرجند بود میگشتم که بلاخره پیداش کردم.
نیم ساعتی گذشتو هنوز این اتوبوس لعنتی حرکت نکرد انگار که یه مشکل فنی از شانس بد من براش به وجود اومد بلاخره با کلی دنگو فنگ بعد نیم ساعت درست شد و ما حرکت کردیم.
ساعتا خیلی دیر میگذشتن انگار هز لحظه برای خودش چند دقیقه بود .
وسط راه بودیم تازه اصفهان رو رد کرده بودیم که دیدیم ماشین خراب شد ای دل غافل اینم از شانس بد دوباره ی ما.
یک ساعت گذشتو هنوز نتونستن اتوبوس رو درست کنند.
بعد که دیدن فایده ای نداشتو این لعنتی درست بشو نیستش. یه سرویس دیگه اوردن و کل مسفرارو با اون جا به جا کردن.
این سرویس الحمدلله خوب بودو مارو بلاخره نزدیک صبح روز بعد رسوند به بیرجند.
زنگ زدم به خاله که گفت عزیزم ما خودمون میایم دنبالت.
شوهر خاله هم حرکت کردو و اومد دنبالم و منو رسوند خونه ی خالم.
تو خونه رفتیمو خاله رو دیدم خیلی خوشحال بود خاله دستمو گرفت و برد یه گوشه ی اتاق و بهم گفت عزیزم ما میخوایم شبنم رو سوپرایز کنیم چون فردا تولدشه.
پس هیچی بهش نگو.
من و شوهر خاله به بهونه ی رفتن برا خرید صبحونه رفتیم بیرون دختر خاله هم که چیزی نمیدونست ما هم عادی رفتار می کردیم.
رفتیم کلیه وسایلی که برای یک جشن تول عالی لازم بودو خریدیم.
یک اتاق هم که قفل کرده بودن و اونجارو حسابی تزیین کرده بودن کیکو خریدیم و چندتا از دوستانشم دعوت کردیم اونا هم اومدم اونجا و منتظر بودن که همه چی اماده بشه و ما به دختر خاله بگیم بیاد تو اتاق.و همینطور هم شد یه جشن تولد عالی با کلی هدیه های جور وا جور که فکرشم نمیکنین.
اون خیلی خوشحال بود تو عمرشم اینطور سوپرایز نشده بود.
ممنون از اینکه با ما همراه بودین این داستانو گفتم که قدر عزیزانتونو بدونین و با کوچکترین بهانه هایی اونارو شاد و سوپرایز کنید حالا چه جشن تولد باشه یا روز دختر.نظر یادتون نره.مرسی ازتون
داستان سکسی آمپول زدن دختر خاله شبنم داستان سکس با دختر خاله گاییدن و کون دادن دختر خالم شبنم داستان کوس کی دادن دختر خاله آمپول زدن دختر خاله تو جشن تولدش