داستان

سلامی به گرمای بهاری به شما خوانندگان عزیز داستانی که میخوام براتون تعریف کنم کاملا واقعیه.

اینکه باورتون میشه یا نه بستگی به خودتون داره.

اول از خودم بگم رضا هستم 35 سالمه 184 سانتی متر قدم هستشو

89 کیلو هستم.

ماحرا برمیگرده به سال قبل اون موقع رفته بودیم مشهد خونه آبجیم ترلان.ترلان هم 31 سالشه و پنج سالی میشه با بهنام ازدواح کرده البته بهنام هم شغلش طوریه که هر یک ماه یک بار به مدت دو هفته میفرستنش ماموریت.

رفتم مشهد که برم خونه خواهرم ترلان درو که زدن ترلان درو باز کرد تعجب کرد من اومدم گفتم خودم از قصد نگفتم که سوپرایز بشی کفت مامان بابا هم بهم نگفتن اخه دو ساعت قبل با اونا صحبت میکردم گفتم من اونارو نگفتم چون میدونستم که لو میدن.

هیچی اومدم خونه که دیدم خونه خیلی ارومه گفتم آبجی پس اقا بهنام کجاست کفت خودت که میدونی مثه همیشه رفته ماموریت.

منم که خیلی خسته بودم گفتم آبجی با اجازت من برم بخوابم خیلی خستم گفت داداش از سفر اومدی خسته ای قبول ولی باید ی چیزی هم بخوری.

گفتم یه ساعت میخوابم خستگیم ک در شد میام میخورم رفتم که بخوابم دیدم صدای جیق اومد…

پایان قست اول

داستان سکس با خواهرم ترلان کوس و کون دادن خواهرم ترلان داستان سکس با محارم کس کردن آبجی ترلان سکس با زن شوهر دار سکس با زن متاهل 

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *